پست های ویژه
بسم الله الرحمن الرحیم
دانلود رمان موبایل برای خوب بودن حالم
| جاوا ، اندروید ، پی دی اف ، آیفون IOS |
خلاصه ی این رمان :
زندگى آدمها، آدمهایی که سرگرم روزمرگیهاشون هستن، ساده از کنار هم میگذرن. روز رو به شب و شب رو به روز میرسونن، ولى، یه جا و تو یه نقطه زندگیها به هم گره میخوره و امروز و فردا ها با هم عجین میشه.
براى خوب شدن حالشون، براى خوب شدن حالمون قدم میذاریم تو مسیر سرنوشت، میسازیم با هم عاشقانه هایی رو که شاید رویای خیلی از ماها باشه.
بخشی از رمان :
مانتوی سرمه ای ساده ای رو که معمولاً سر کار می پوشیدم با یه مانتوی مشکی تقریباً مجلسی و مقنعه رو هم با یه شال سبز ماشی عوض کردم. موبایلمو از روی کانتر برداشتم و همین که اومدم بذارمش توی کیفم زنگ خورد. نسیم بود و به محض اینکه الو گفتم صدای پچ پچش بلند شد!
:من می کشمت شهرزاد! یعنی خونت حلاله! یعنی بمون هر قبرستونی که هستی من با یه دولول دارم می یام سراغت!
با لبخند گفتم: علیک سلام! صبح شما هم به خیر و خوشی!
با حرص اما همون صدای پایین گفت: صبح شما به خیر و کوفت! صبح شما به خیر و جام شوکران! دختره ی فاسدِ وضع خرابِ …
یه هوی کشیده گفتم که ساکت شد و بعد انگار یه خرده راه رفت. چند بار گفتم الو تا تونست با صدای بلندتری جواب بده: الو و مرگ! تو خجالت نمی کشی؟! الهی جز جیگر بگیری! الهی به زمین گرم بخوری! الهی عین کلاغ 400 سال عمر بی عزت کنی!
با خنده نشستم روی مبل و پرسیدم: انشاءالله! حالا چرا؟!
-حالا چرا و …
:آره خودم می دونم مرگ! زهر مار و …
-زهر مار کمته! دیگه کارت به جایی رسیده که نامزد می کنی و به من نمی گی؟!
چشمام گرد شد! بابا هنوز دو ساعت از شروع ساعت کاری نگذشته بود! نسیم از کجا فهمیده بود؟!
-وایسا ببینم! چی داری می گی؟!
: ببین آژنگ الآن اومد اینجا، یه پوشه داد به پویان که بده به رمضانی برای اینکه ببره شرکت رفیع.
:الآن اونجاست؟
-آره! اینجاست! چی کارش کردی بنده ی خدا رو که صورتش شده عین ترشیِ بادمجون؟!
:علی …
-آره می دونم! داشت برای پویان تعریف می کرد شنیدم!
:گوش وایساده بودی؟!
-نه بابا! من؟! من و گوش وایسادن؟!فقط داشتم رد می شدم، اینا هم داشتن تو آبدارخونه حرف می زدن، اتفاقی شنیدم! ببین حالا اینها مهم نیست! مهم اینه که تو که تا این حد پیش رفتی چرا به من نگفتی!
:تا کدوم حد!
-خب روم نمی شه بگم! خودت می دونی دیگه!
:گمشو دیوونه! یه چیزی گفتیم که علی …
-آهان!می خواستین ته رقیب عشقیتون رو جزغاله کنین؟! اون هم جری شد و زد صورت این رقیب برنده رو آورد پایین آره؟!
از جام بلند شدم، با نسیم حرف زدن برام آب و نون نمی شد! می خواستم زودتر برم پیش یاسی که دلم براش ضعف کرده بود، پس گفتم: نسیم جان من باید برم، می خوای بعداً حضوری همو ببینیم؟!
– به حضورت مشرف بشم که زنده نمی مونی تا بخوای منو ببینی! ببین شهرزاد زنگ زده بودم اینو بهت بگم! خیلی خوشگله! من قبلاً تو کشوی میز پویان دیدمش! فکر کنم پرسا و امیرحسین با هم رفتن خریدنش! واقعاً سلیقه ی جفتشون عالیه! کوفتت بشه! ایشالله خدا قسمت ما هم بکنه!
:چی خوشگله؟! حالت خوشه؟!
-کادوت! کادویی که امیرحسین برات خریده!
:کادو؟! به چه مناسبت؟!
نسیم یهو جدی شد و گفت: خب، شما هم همین طور! ممنون عزیزم. قربون شما. خدافظ!
تماسو قطع کرد دختره ی دیوونه! مشرف به حضورش می شدم خودش زنده نمی موند که بخواد منو ببینه! روانی!
سلام خیلی خوب بود ممنون غاز سایت خوبتون بهسایت ما سربزنید
سلام از سایت خوبتون به سایت ما سر بزنید