دانلود کتاب
دانلود رمان | میهن بوک منبع رمان های رایگان جدید و عاشقانه
دانلود کتاب
دانلود رمان جدید موبایل طلسم شدگان

بسم الله الرحمن الرحیم

دانلود رمان جدید موبایل طلسم شدگان

| جاوا ، اندروید ، IOS آیفون ، PDF|

دانلود رمان جدید موبایل طلسم شدگان

رامش زندگیه عادی خودشو داره . زندگی کنار پدر و خواهرش رو دوست داره و در انتظار رسمی شدن ازدواجشه . اما کم کم حقیقتهایی از زندگی خودش و پدرش رو میفهمه که مثل یک شوک بزرگ عمل میکنن. نامزد اون … خلاصه ای از متن این رمان :


نگاهی به گوشه ی حیاط خونمون انداختم و بی رمق لب حوض نشستم ، راست میگن که حرف و زبان گرم هر انسانی رو تحت تاثیر قرار میده ، من حرف شنیدم و پر بغض شدم از ادمهای اطرافم و اما خوب بود که ته دلم نخواست هر حرفی رو باور کنه ، حواسم بود به نبودن حواس امید و یه لحظه از غفلتش استفاده کردم ..دور زدم مسیر خونه ی میراقا رو…تا تونستم از توان پاهام استفاده کردم و دویدم سمت امامزاده ، خواستم خالی شم از اون بغض در حال لبریز …پیر بابا تو حیاط امامزاده داشت اطراف حیاط رو تمیز میکرد ،منو دید و شناخت بدون یه لحظه تامل .
از مادرم گفتم درست وخوب بودنش قسمش دادم که بگه که تایید کنه خوب بودن مادرم و اما تایید نکرد موند تو جواب قسمم و مجبور شد راستشو بگه از بد بودن مادرم بگه اما قسم داد که نپرسم گناهاش چیا بودن و چه کرده ، گفت به حرف میراقا گوش نکن گفت از در این امامزداه که زدی بیرون هرچی شنیدی رو چال کن و بی فکر گذشته برو برس به زندگیت… گفت حتی امیدم فراموش کن که دیگه مجبور نباشی میراقا رو ببینی اما حرفهای میراقا رو مگه میشد فراموش کرد ، بهش گفتم از سارا هم گفتم با تاسف سری تکون داد اونم از سارا گفت … گفت میراقا واسه سارا و مادرش تو شهر خونه ای اجاره کرده و بهشون گفته پا تو روستا نذارن و همه جا پخش کرده واسه سارا دعای بخت گشایی انجام داده و سارا ازدواج کرده ولی واقعیت این نیست واقعیت اینه که میراقا هرچند وقت یه بار یه بازی راه میندازه که ادعای دروغین کنه و مردم ساده رو فریب بده با یه خرج کوچیک جیباشو پر پول تر میکنه .
بهش گفتم شما که خادم این امامزاده ای شما که ادعای خدایی بودن میکنی نمیخوای جلوشو بگیری و راستشو به مردم بگی اما اون گفت من کار خودم و میکنم و حوصله ی دردسر ندارم .
این حرف پیربابا واسم سنگین بود درکش نمیکردم ادعای اونم پوچ بود پوچ و تو خالی. تاسف خوردم واسه خودم و باورم باور من این ادم بود ؟ حالا دیگه نمیتونستم ودلم نمیخواست حرفاشو در مورد مادرم باور کنم .
بی هیچ نتیجه ای و دست از پا درازتر برگشتم منم نباید خودم و اسیر میکردم باید کار خودم و میکردم اما چه کنم با اون بغض اماده ی سر ریز…
از لب حوض وسط حیاط بلندشدم تاره اون لحظه سرمای نشسته تو تنم و فهمیدم ، یاسی امرور خونه بود و میدونستم بودن یاسی حالمو خوب میکنه .
در و که باز کردم صدای صحبت کردن یاسی به گوشم رسید .
– ببین یه دوروز بیشتر نمیخوامش ، خوردنی که نیست بخورمش لب تابه دیگه ، کارم که تموم شد بهت برش میگردونم .
-….
-فکر میکردم دوستمی باشه مهم نیست کوه به کوه نمیرسه ولی ادم که به ادم می رسه توام یه روز محتاج ما میشی .
نفهمیدم طرف مقابل چی گفت اما اونقدر یاسی رو خشمگین کرده بود که از شدت حرص گوشی رو با شدت روی دستگاه کوبید .
– گوشی شکست .
به سمتم برگشت و همزمان دستشو روی قلبش گذاشت :
-دیوونه ترسیدم یه اِهمی یه اُهمی میرن دستشویی ام خبر میدن .
-دیدم غرق فکری خواستم از فکر درت بیارم .
-اره خب ولی نزدیک بود سکته م بدی .
-حالا بگو به ببینم با کی حرف میزدی ؟
-اول تو بگو ببینم چی شد ؟
-یه وقتایی ادم دلش فقط و فقط سکوت میخواد درکم کن و بذار به این بحث عوض شده ادامه بدیم .
یاسی بود دیگه خوب درک میکرد واسه همین خیلی زود شروع کرد به تعریف قصه ش.
-یه تحقیق انجام دادم باید تایپش کنم و پی دی اف ، میترسم از کامپیوتر دانشگاه استفاده کنم این درد بی اعتمادی ام بده همه ش میگم نکنه یادم بره ذخیره ها رو پاک کنم از اون ورم از فضای دانشگاه خوشم نمیاد بیشتریا در حال چت کردنن و همه هم همدیگه رو میشناسیم منم که …
-خب برو سر اصل مطلب .
-صبا دوستم قرار بود چند روز مونده به تحویل تحقیق لب تابشو بده دستم حالا زده زیرش میگه خرابش میکنی و این حرفا.
-ای بابا تو چرا منت هرکی رو میکشی. ، مگه قبلاً نگفتم یه فکری برات میکنم .
-اخه چه فکری ؟
-من با بهاره حرف زدم قرار شد تو ساعت دوازده تا دو بیای کارخونه و از کامپیوتر من استفاده کنی .
با تردید پرسید :
-مطمئنی همکارات مشکلی ندارن ؟
-بیا خیالت راحت .
-رییست چی ؟
-قرار نیست بفهمه .
لبخند شیطنت امیزی زد :
-اَه اونجوری که به دردم نمیخوره بذار بفهمه شاید بخت ماام باز شد و این اقای رییس عاشقَم شد .
-لابد بعدشم با گل و شیرینی میری خواستگاریش .
-نه دیگه اینجا رو اشتباه میکنی من کی تاحالا تو خواستگاریای قبلیم گل و شیرینی بردم ؟ این روزا مد شده ملت با پیاز سیب زمینی میرن خواستگاری .
چشمکی زدم و گفتم : لابد از نوع گندیده اش .
خنده ی لبهایش فرو بست و غمی میان چشماش نشست و با پوز خند لب زد : اره لازمه از همون اول بفهمیم زندگی چقد گنده .
سکوت کردم …من که پازل های گند تری از زندگی رو دیده بودم و حتی مجبور به چیدنشان هم بودم …

  • اشتراک گذاری
مشخصات کتاب
  • نویسنده
    باران ستاک
  • حجم
    4.7 مگابایت
لینک های دانلود
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • برچسب ها:
کامنت ها
  • رها
    2 شهریور 1395 | 10:53

    عالی بود از دستش ندید

ورود کاربران

  • Shoryaپس فرمت pdfکوو...
  • سوگندسلام لطفا رمان پاورقی زندگی از همین نویسنده بزارید...رمان پاورقی خیلی بهتره از ا...
  • فاطمهمیشه جلد دوم و سومشو برام بفرستین...
  • Elhamسلام و خسته نباشید بابات رمان ولی باید بگم که مارال خیلی خودخواهه و این أدمو عصب...
  • رهاعالی بود از دستش ندید...
  • طراحی سایتتشکر...
  • باربریبا تشکر از سایت خوب ومفیدتون.پیروز و موفق باشید...
  • هاستسپاس از سایت خوب ومفیدتون.پیروز و موفق باشید...
  • طراحی وب سایتبا تشکر و سپاس از سایت خوب ومفیدتون.پیروز و موفق باشید...
  • موناسلام چرا برا من باز نمیشه...
آرشیو نویسندگان
درباره سایت
دانلود کتاب
دانلود رمان: میهن بوک پایگاه معرفی و دانلود بهترین رمان های الکترونیکی PDF , EPUB و صوتی کمیاب رایگان فارسی و خارجی جدید و قدیمی بدون سانسور
آمار سایت
  • 4055 نوشته
  • 404 محصول
  • 626 کامنت
  • 784 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.