دانلود رمان آسکی از مهدیه صابریان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دایان بی توجه به غرغرهای زن که مخاطبش قرار داده بود، قهوه اش را مزه مزه می کرد.– والا عمه جان دختره انقدر هار شده که انگار نه انگار من عمه شم، انگار نه انگار بزرگ ترشم، اگه می دیدی چه دادی کشید سرم جلو بقیه.با گریه ای که ساختگی بودنش حتی با آن چهره ی محزون هم بیداد می کرد، ادامه داد:ـ دو سه روزه هرچی هیچی نمی گم، مراعاتش و می کنم، میگم داغ داره، این هی بدتر می کنه، آدم چه قدر ساکت بمونه!؟
دایان محکم چشم روی هم فشرد؛ چرا این جماعت دست از سرش برنم ی داشتند؟-عمه جان اگه نشستید دارید گریه می کنید که من آسکی و دعوا کنم یا اونو وادار به عذرخواهی کنم، باید بگم سخت در اشتباهید، این مسائل نه به من مربوط می شه ونه به خاطر بحثی که شاهدش نبودم دست روی کسی بلند می کنم! طلعت اما لحظه ای ماتش برد از صراحت کلام برادرزاده ای که غرورش زبان زده عام و خاص بود.
ـ نه دایان جان من که نمی ذارم بری اون و دعوا کنی یا تو دهنش بزنی من فقط … ـ منم که نمی رفتم بزنم تو دهن آسکی. ً روی نام “آسکی” تاکید کرد، کسی حق نداشت بزرگ زاده ی افشار را “اون” خطاب کند، خصوصا در جمعی که تک به تک افرادش کمربه زخم عموزاده ی یتیمش بسته بودند طرفدار ی کرد و نمی دانست آتش می زند برقلب دخترکی که بالای پله ها پنهان شده و شنونده ی همه چیز است؛ قند آب می کرد در دل آسکی این مردانگی های عموزاده…