دانلود رمان آوای نگاهت از زهرا علیپور با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آرام آرام..ریز به ریز..لحظه به لحظه این دنیا را لمس می کنم..حس میکنم..حس رخوت..سستی… نرمی… گرمی… سردی… همه حس ها به یکباره در تمام تنم تجمع می کنند.. اما تفاوتی که با دیگر بشران دارم این است که… آن ها بینای دنیا هستند و من نابینا !
چشمهایم را باز کردم..مثل هر روز و هر ماه و هرسال.. تاریکی مطلق به روی چشمهایم.. از روی تخت نرمم که وقتی رویش دراز می کشیدم فرو می رفت بلند شدم..با قدم های آهسته مسیر همیشگی اتاقم را پیمودم.. دستم را روی دستگیره سرد اتاق گذاشتم و به سمت پایین کشیدمش.. از اتاق خارج شدم و در را بستم..آرام آرام روی پارکت های سُر سالن قدم برداشتم.
به پله ها که رسیدم برای پایین رفتن به نرده چوبی تکیه کردم و پا روی طبقه به طبقه پله گذاشتم.. به پایین پله ها که رسیدم لبخندی مهمان لب هایم شد.. رسیدم! داشتم با خودم فکر می کردم که از سمت راست بروم یا سمت چپ تا ستاره را صدا بزنم.. کلافه و ناامید سرم را پایین انداختم.. همین که خواستم مایل بشم سمت چپ صدای باز و بسته شدن درب سالن آمد و خبر از آنکه کمک رسانی برایم امداد شد..