دانلود رمان شیدایی از زیبا سلیمانی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
کنار صدرا بودن مثل رویا میماند،هرچند فرصت عاشقی هایمان اندک شد اما عمقش بی کران بود.
نشستم پشت رل ماشین و دنده را از یک به دو دادم نگاهم از داخل آینه ی ماشین به بینی استخوانی و بهخونی که داشت از گوشه لبش می ریخت کشید شد به مردی که سرش را در آغوش گرفته بود و چقدر به نظرم بی خیال می رسید. حداقل من نمی دیدم نگرانی یک مرد را برای زنش . من نمی دیدم نگرانی یک مرد را برای عشقش ؛ چند ثانیه ای زل زدم توی آن چشمهای بی سرو تهش ؛ حرفی ته ته نگاهش گیرکرده بود.
او هم مثل من عصبی بود مثل من در گردابی گرفتار شده بود این را از ریتم نفس هایش می فهمیدم، با این تفاوت که او برگ آس بازی در دستش بود ، دستان ترانه که رها کرد دستانم را تا سفت ومحکم چنگ زند بر دستان او و ریسمان تقدیرمان را بی برو برگرد گره بزند بر هم.اوضاع قاراشمیش زندگی ام حسابی گیجم کرده بود پرونده بازی که در اداره آگاهی راه به جای نمی برد. شرایط تق و لقش شغلی و مالی و بدتر از همه ی اینها بل بشوی عاطفی ام مرا تا حد جنون پیش برده بود بدان سان که درد دل شب هم سراب می دیدم.