دانلود رمان احیا از ماریا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
احیا داستانی داره که با همه وجودت می تونی حسش کنی! داستان عاشقانه، درام ، چیزی که مشکلاته روزمره هممونه، اتفاقاتی که همه ی ما باهاش سرو کله می زنیم، از موفقیت های کاری تحصیلی تا شکست تو همه ی خوش بختی ها و ثروت ها، ادمایی که وارد زندگیمون میشن انتخاب های اشتباهمون، روابط ها و عشقو عاشقی های درست غلط… داستان زندگی شخصیت های این خانواده شاید مشکلات و اتفاقاته هر یک از ما تو زندگی باشه. درد ها زخم ها آزار و اذیت ها همه و همه مشکلاتیه که ما تجربش کردیم و باهامون هم دردی می کنه افراد مختلفی که چجوری وارد زندگی میشن و زندگی رو تغیر یا نابود می کنند همه و همه توی داستان بهشت جهنم است گفته شده
پالتوشو تنش می کنه و سریعا به سمت در خروج میره . تلفنش رو از کیفش بیرون میاره و به رانندش زنگ می زنه. ویل بلافاصله جواب میده هیلاری: من دم درم ویل: الان می رسم. هیلاری پالتوشو محکم تر می کنه و منتظر او میمونه… بعد از ۱ دقیقه ویل می رسه . سریع از ماشین پیاده میشه و درو برای هیالری باز می کنه . هیلاری سریع سوار میشه ویل می شینه. هیلاری با عجله هیلاری: برو اداره والتر ! ویل با سرعت حرکت می کنه. هیلاری به مورگان زنگ می زنه… مورگان: سلام مامان
هیلاری با همان حال پر استرس و صدا لرزان. هیلاری : مورگان … عزیزم … اگه کسی خواست وارد خونه بشه یا هر چیزی حتی اگه از سمت پلیس یا دوست های پدرت بود اصلا نزارین وارد خونه بشن باشه ؟ مورگان که تعجب کرده مورگان : ااا باشه ماما… چیزی شده ؟ هیلاری : نه عزیزم میام خونه میگم و تلفن رو قطع می کنه . ویل از اینه نگاه به هیلاری میکنه و صورت نگران هیلاری اونو نگران تر می کنه … ویل : اتفاقی افتاده خانم ؟ هیلاری : ویل . اصلا نمیدونم چی باید بگم ….
و همچنان در انتظار رسیدن و شنیدن جریان. در دفتر : همهمه خاصی بود… هر کسی با سرعت به سمت اتاقی می رفت. هر کسی به سمت یه کاری می رفت… فردی از اسانسور طبقه اخر بیرون میاد… منشی اون اتاق می ایسته. منشی: بفرمایید ایشون داخل اتاق هستند _لبخندی می زنه و به سمت اتاق میره. در میزنه و بعد وارد اتاق میشه… والتر صندلیشو به پشت میزش کرده و در حال تماشای اسمون از پشت پنجره های سرتاسری دفترشه و سیگارش رو مثل همیشه می کشه… اما هنوز با چهره ی او اشنا نشدیم ما هیچی هنوز از او نمی دونیم…