دانلود رمان جان شهرزاد از رز آبی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شهرزاد دختری ساده و خجالتی، که از بین این همه مرد نشسته توی قلب رئیس سیوپنج سالهش! مردی که جز لوندی هیچ چیز دیگهی زنها براش مهم نیست و این وسط شهرزاد مظلوم غصه ما عجیب روی هورومون های این مرد تاثیر می ذاره وهمین باعث میشه….
راحله لیوان آب قند و سمتم میگیره و شیما شونه هامو ماساژ میده؛ – بسه گریه شهرزاد… بابا یارو دوسال تو کما بود اومد بیرون… عمو حامد هنوز یه روزم نشده! – پاشو بریم بیمارستان… از پشت شیشم ببینمش بسمه! – ساعت ۱۱ شب شهرزاد جان… نمیزارن بخدا! اشکام و پاک می کنم: – پسره اونی که زده بابامو پزشک اون خراب شدس… سفارش مو کرده… پاشو فقط! بلند میشم و مانتوی جلو بازمو روی شلوار جین و بلوز استین کوتاه سفیدم که طرح یه گربه ی ملوس روشه میپوشم…
شال مشکی مو می ندازم و سوییچ و کیفمو برمی دارم…. شیما همراهم میاد… سوییچ و سمتش می گیرم: – تو بشین…چشمام می سوزه! – اخرم برای این چشمات یه دکتر نرفتی تو!؟ برو بابایی میگم و حرکت می کنه… بینی مو بالا میکشم و میگم؛ – شیما؟ فکر نبودنش می ترسونتم! – نفوذ بد نزن عه! اشکمو قبل ریختن پاک میکنم… جلوی بیمارستان که میرسیم پیاده میشم و وارد حیاط بیمارستان میشم… سمت بخش ای سی یو که میرم نگهبان مقابل در راهم و سد میکنه: – کجا خانوم؟ – می خوام بابام و ببینم… نگرانم… بزار برم!
– نمیشه خواهر من…الان وقت ملاقات نیست! کلافه میگم: – منو دکتر وکیلی می شناسه… خودش سفارشمو کرده! – خانم راد؟ – بله! عقب میره و میگه: – زودتر معرفی کنید خودتونو…بفرمایید! شیما هم همراهم میاد و وارد بیمارستان میشیم… به ای سی یو که میرسم سمت شیشه میرم که همون جانوار و می بینم داره با عزتی دکتر معالج بابا حرف می زنه… جفتشون روپوش سفید تنشونه و گوشی گردنشون… ژست پزشکی بهش میاد… – پسره اینه؟ – آره خود جونورشه! جلو میرم و سلامی به دکتر عزتی می کنم…