دانلود رمان زندان مخوف از محدثه با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تو یه اتاق سرد و تاریک که چشم چشم رو نمیدید زندونیم کرده بودن و اجازه بیرون اومدن رو بهم نمیدادن نمیدونم به چه دلیل و جرمی من رو زندونی کرده بودن کنج اتاق دست و پاهامو تو شیکمم جمع کرده بودم و دستام رو دور پام حلقه کرده بودم.
به در آهنی اتاق زل زده بودم که صدای قفل در اومد و در با صدای بدی باز شد نور کم سویی از بیرون به داخل اتاق تابید که باعث شد کمی فضای اتاق روشن بشه زنی چهار شونه و هیکلی تو چهار چوب در ایستاد یه کت نیم تنه چرم مشکی تنش بود
با شلوار چرم مشکی و بوت های چرمی هم پاش بود که یه کلت به جیب سمت راستش وصل بود و یه باتومم دستش بود چهره خیلی خشنی داشت _بلند شو… با استرس و نگرانی دستم رو روی دیوار گذاشتم و بلند شدم با لحن محکمی گفت _بیا جلو…