دانلود رمان نمسیس از باران با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پشت چراغ قرمز منتظر سبز شدنش، توقف کرده بود. قطرات بارونی که به شیشه میخورد با اصرار برف پاک کن هر چند لحظه به دو طرف رانده میشد. هوا پرنشاط و سرزنده بود، کاش کمی از اون تو کالبد مرده اش دمیده میشد و زنده اش میکرد .
جلال داری چیکار می کنی؟؟ تدریس نویسندگی؟؟ مگه اینجور چیزارو میشه آموزش داد؟؟ حتما میشه دیگه وگرنه این همه آموزشگاهای جور وا جور چطور مثل علف هرز قد میکشم تو تمام شهر؟ اصلا به تو چه؟! برو چندتا متن بلغور کن اونجا آخر ماه حقوقتو بگیر و یکی از صدها چاله چوله ی زندگیتو پر کن.
با صدای ممتد بوق های ماشین ها به خودش اومد و حرکت کرد به آموزشگاه که رسید رفت دفتر مدیریت. منوچهر با اون چهره همیشه خوش رو از پشت میز بلند شد و اومد طرفش _بهههه استاد بزرگ. میدونستم رومو زمین نمیندازی. خوبی؟ دست داد و تعارفش کرد بشینه. +خوبم ممنون. منوچهر من هنوز شک دارم…