دانلود رمان آی سی یو از پرنیا اسد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان در مورد دختریه به اسم نگار. نگار توی بیمارستان به عنوان پرستار مشغول به کاره. برای بیمارهای زیادی پرستاری کرده؛ اما ناخواسته یکی از بیمارها واسهش مهم میشه و کم کم اون بیمار در حالت بی هوشی نقش پررنگی رو در زندگی این دختر میگیره. نگار با دل و جون به او رسیدگی میکنه؛ اما اتفاقات بعد از اون ذهن نگار رو آشفته کرده. اینکه رسیدن به اون شخصی که بین مرگ و زندگی هست، امکان پذیره یا نه؟ اون شخص کیه؟ چهجوره؟ اصلا چی میشه؟ تا اینکه با به هوش اومدن پسر، صفحهی جدید از زندگی نگار باز میشه و این بود آغاز عشق آتشین نگار؛ اما واقعا این عشق، یک طرفه باقی میمونه…
مرور خاطرات سخت بود، شاید گذشته شیرین باشه؛ اما خاطرات نه. گاهی چه خاطرات تلخ چه خاطرات شیرین، همه تلخ میشن، مخصوصا خاطراتی که الان دیگه رویاست. حالم بد بود، اشکهام دوباره شروع کردن به باریدن، نمی دونم حکمت این کار چیه؛ اما هر چیه مطمئنم این عذاب تا همیشه همراه منه. توی حال خودم بودم، نمی دونم چی شد فرمون توی دستم چرخید و ماشین با سرعت به سمت جاده خاکی رفت. سعی کردم کنترلش کنم؛ اما ترس و لرزش دست هام بالاخره کار دستم داد و ماشین چپ کرد.
سرم محکم به شیشه خورد و شیشه توی سر و صورتم خرد شد؛ ولی دیگه نفهمیدم چی شد، سیاهی مطلق، سیاهی که چقدر سفید بود. دیگه نمی خوام این زندگی رو، کاش این سیاهی همینجا به اتمام برسه، نمی خوام چشم باز کنم و دوباره یادم بیاد. نه گذشته از یادم میره و نه حال من خوب میشه، خیلی خسته شدم. با شنیدن صدای شخصی پلک هام لرزیدن و آروم آروم چشم هام رو باز کردم. – بهوش اومدی؟صبر کن برم خبر بدم. از اتاق رفت بیرون. گیج بودم، سرم هم خیلی درد می کرد.
نمی دونستم کجام، هیچی یادم نبود. فقط مبهم به اطرافم نگاه می کردم تا موقعیت رو درک کنم،همون لحظه در اتاق باز شد و دکتر وارد اتاق شد. بعد از انجام معاینه از اتاق رفت بیرون و شخص دیگه ای وارد اتاق شد. بهش دقیق شدم. درسته، نیما بود. با نگرانی اومد سمتم و گفت: – خوبی نگار؟ چی شد یه دفعه؟ تو که من رو نصفه جون کردی! چشم هام رو روی هم فشردم و گفتم: – نمی دونم چی شد، همه چی ناگهانی بود. دستی روی سرم کشید و گفت: – خدا رو شکر که سالمی. همون موقع گوشیش زنگ خورد…