دانلود رمان شب که می آید چراغی هست از حلما مجیدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
قصه زندگی دختركی كه در بازی سرنوشت عروس خون بس می شود و سالها در تنهايی و دور از عزيزان خود می ماند تا اينكه چراغی در تاريكی زندگيش روشن مي شود…
به کاغـذ نگـاهی مـی کـنم و ادرس رو بهشـون توضـیح میـدم ،زن بـا شـرمندگی نگـاهم مـی کنـه: ببخشید اصلاً متوجه نشدم. مجبور میشـم از ماشـین پیـاده شـم ،در حالیکـه میخـوام خیـابون رو بـا دسـت بهـش نشـون بـدم، دســتمال ســفیدي رو محکــم جلــوي بینــی م مــی گیــره ،سعی مــی کــنم دســتمال رو از روي بینی ام بـردارم ولـی زورم نمـی رسـه ،یـک لحظـه حبیـب رو مـی بیـنم.
بـه طـرفم میـدوه و چوبی که وسط فرق سرش فـرود میـاد و خـون همـه جـا رو می گیره ،بازم خـون …دارم بـالا میـارم، نفسم بند اومده ،سکوت ،سکوت ،سیاهی… بـوي سـرکه تنـدي گلـوم رو می سوزونه، سرم رو از روي زمـین بلنـد میکـنم صـورتم از سرماي زمـین بـی حـس شده، چشم هام رو آروم بـاز مـی کنم،همـه جـا تاریکـه ،از صـداي جیرجیـرك هـا متوجه میشم شبه ،همیشه ایـن صـدا رو دوسـت داشـتم.
چـون مـن رو یـاد دوران کـودکی ام می انداخت کـه تابستون ها ده آقا جونم می رفتیم، ولی شـنیدن ایـن صـداها الان مـو رو بـه تـنم سیخ مــی کنه، من کجا هستم؟ حبیب کجاست؟ یعنی دارم کــابوس میبیــنم ،پس چــرا بیدار نمیشم ،دستم رو روي صورتم مـی کشـم ،مـن پوسـت خـودم رو حـس مـی کـنم ،سـرما رو حس می کنم، صداهاي اطـرافم رو می شنوم، اگر الان خـواب نیسـتم پـس اینجـا کجاسـت…