دانلود رمان صدفی در طوفان از یاسمین فرحزاد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ارتین سعادت مردی که هنوز با سختی بعد از مرگ خانوادش می خندد بعد از برگشتنش به ایران متوجه می شود خانوادش توسط دوست خانوادگیشون به قتل رسیده، تشنه انتقام می شود و ان ذره از مهر و محبت درونش تبدیل به خوشه نفرت و کینه می شود. مهربان دیروز بی رحم امروز می شود و صدف دختر مظلومِ قاتل خانوادش را می دزدد وبا تهدید…
نفس کشیدم، تو تاریکی مطلق بودم و سکوت عذاب آوری که همه چی رو در برگرفته بود. سرم رو یکم تکون دادم که گردنم درد گرفت. کم کم حس کردم یک صداهای گنگ و نامفهمی رو می شنوم. با یک بدبختی لای چشم هام رو به سختی یکم باز کردم. تو ماشین بودم، ماشینی که همین الان ایستاده بود و دو نفرم جلو نشسته بودن. گیج و منگ بودم و نمی دونستم اصلا اینا کین؟ من چرا این جام؟ گلوم می سوخت، به سختی آب گلوم رو قورت دادم. بدنم کرخت شده و دردناکم رو می خواستم تکون بدم اما، نا نداشتم.
چندتا نفس عمیق کشیدم که حس کردم در سمتم باز شد. یکی روی صورتم خم شد، به سختی چشم هام رو بیشتر باز کردم و سعی کردم تشخیص بدم ببینم کیه آخه! _ ای بابا این که به هوش اومده. عباس مگه چقدر بهش زدی؟ با من حرف نمی زد؟ هیچی یادم نیاد مطمئنم اسمم عباس نیست! صدای مرد دیگه ای رو شنیدم. _ زیاد نزدم، سهیل گفت کم بزن، حوصله شر نداشت. انگار یارو موتور قلبش خرابه، نگران بود یه وقت نفله شه. کم کم چشم هام دید واضح تری پیدا کرد، متوجه شدم داره با کس دیگه ای صحبت می کنه و پشتشون به من بود.
فضای بیرون ماشین تاریک و ترسناک به نظر می رسید، اول فکر کردم وسط بیابونم ولی وقتی گردن دردناکم رو یکم چرخوندم متوجه چندتا خونه ویلایی شدم که هیچ چراغ روشنی نداشتن.دستم رو بالا آوردم و روی گردنم گذاشتم. با لمس دستم روی گردنم هم احساس سوزش روی پوستم رو حس کردم هم احساس استخون درد شدید! _ آخ… جفتشون سمتم چرخیدن، یکیشون جلو اومد و بازوم رو گرفت و کشید سمت خودش، بدون هیچ مقاومتی تقریبا تو بغل یارو افتادم. یا من خیلی سبکم یا این یارو زورش زیاده…