دانلود رمان عشق رویا نیست از سارا. پ با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دلناز دختری از طبقه ی پایین جامعه که پدرش به علت اعتیاد جدا ازشون زندگی می کنه و دلناز برای جور کردن پول عمل قلب مادش توی خونه ای مشغول به کار میشه. توی پذیرایی کردن از یکی از مهمونی های اون خونه با کسی آشنا میشه که زندگیش رو تغییر میده و…
پشت میز گرد بزرگی که طبق هی بالای ساختمون بود نشسته بودند، کیوان از بالای پله ها داد زد: دلناز خانوم بیاین بالا، همه منتظر شما هستیم. مهرداد کجاست؟! دلناز به سمت پله ها رفت، در حالی که بالا می رفت گفت: الان میاد. به بچه ها که رسید نگاهی به اون ها انداخت، با دیدن دو تا صندلی خالی به همون طرف رفت، کنار دختر ریز نقشی که به تازگی اسمش رو فهمیده بود نشست. کمی به ذهنش فشار آورد تا اسم دختر رو به یاد بیاره. با یاد آوری اسم اون دختر، لبخندی به روش زد.
یلدا، اسمش به چهره ی سبز هاش می اومد. نگاهش رو از یلدا گرفت و به طرف میز برگشت، با دیدن بطری سبز رنگی که وسط میز بود یک تای ابروش رو بالا داد. چند دقیقه ای که گذشت مهرداد هم به جمع اون ها ملحق شد. شروین که از همون بدو ورود نگاهش روی مهرداد زوم شده بود بالاخره صبرش سر اومد و تیک هاش رو به اون پروند: چه عجب آقای مهندس تشریف فرما شدند. پشت بندش نیشخند کجی به چهره ی خشمگین مهرداد زد. مهرداد نگاه پر از نفرتی به جانب شروین انداخت.
کتش رو پشت صندلی آویزون کرد و کنار میلاد نشست. دخترها یک طرف میز و پسر ها طرف دیگر میز نشسته بودند. کیوان نگاهش رو روی تک تک بچه ها چرخوند، از جاش بلند شد و ایستاد. به بطری وسط میز اشاره ای کرد و رو به جمع پرسید: حاضرین؟ ! همه ی بچه ها سرشون رو به نشونه ی تایید تکون دادن، کیوان کف دو دستش را به هم کوبوند. بطری روی میز رو محکم چرخوند. نگاه همه به چرخش بطری بود و در این بین تنها یلدا بود که داشت درباره ی بازی به دلناز توضیح می داد…