دانلود رمان عشق و لازانیا از سامان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
جلد دوم روایت زندگی همون دختره که بزرگ شده و تمایلات همجنسگرایانه داره و با یه دختر رابطه پیدا می کنه، همزمان با پسرای دیگه رابطه نامشروع داره ولی بارمان رو دوست داره و بارمان بنا بر دلایلی عشقش رو قبول نمی کنه…
خطیبی راهنماییشان کرد و معصوم او را بر کاناپه اي در اتاق نشیمن خواباند. خطیبی چراغ روشن کرد: این چش شده؟ معصوم کمر راست کرد: تب کرده. زخمش چرك کرده تب کرده . سارا اشک می ریخت و دخترِ دیگر بی حرف و مضطرب به گوشه اي ایستاده بود. خطیبی نگاه روي آن سه چرخاند: چه زخمی؟ معصوم کنار تارا نشست و آستین او را به سختی بالا زد: این . خطیبی نتوانست نگاه کند. این براي آدم نازپرورده اي مثل او خیلی زیاد بود. اما نهال نگاه می کرد: زخمه. معصوم با سر تایید کرد .
خطیبی رو گرداند: باید ببرینش دکتر. هر سه با هم گفتند: نمیشه. خطیبی دستی بر موهاي بسته اش کشید. آنها را باز کرد و باز بست . عینکش را از گوشه اي برداشت و بر چشم زد. گامی به جلو برداشت: شنیدم اگه ناجور بشه باید دستو قطع کنن. سارا بلند گریست. دختر غریبه مضطرب تر شد. معصوم با ناباوري پیرمرد را نگاه کرد. خطیبی ادامه داد: اگر این کارو نکنن میمیره … سارا فریاد کشید که نه. و معصوم به التماس: تو رو خدا آقا خطیبی! یعنی تو یه دوستِ دکتر نداري؟ حتی یه نفر؟
خطیبی به راهرو رفت تا گوشی تلفن را که بر دیوار آویزان بود بردارد: فکر می کنی اون بتونه چه کار کنه؟ اینجا؟ حتی مطمئن نیستم بیاد! شماره اي را گرفت: سلام دخترم… می خوام با بارمان صحبت کنم! بارمان به زمزمه گفت: خطیبی درست نیست این دخترا رو اینجوري راه بدي توي خونه ت. خطیبی سرزنشگر و زیر چشمی نگاهش کرد. می خواستی بذارم بمیره؟ دکتر منتظري گفت: وضعش خیلی بده. باید ببریمش مطب من. اونجا شاید بتونم براش یه کاري بکنم. سارا تقریباً ضجه زد…