پست های ویژه
دانلود رمان ناسره از سارا هاشمی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ناسره قصه ی اشتباه ها و تصمیم های عجولانه ست . قصه ی آدم هایی که بی خبر و بی فکر، دست به انتخاب های اشتباه می زنند تا این روند تکراری ، همچون زنجیره ای محکم ، دست های خیلی ها را ببندد. آدم های غافلی که روی سرنوشت آدم های اطرافشان ، بدجور تاثیر می گذارند. سرنوشت هایی که راهی گریزی نیست و محکوم به پذیرشش هستند. سحر اولین زنجیره ی ماجراست. خودکشی اش، شروع اتفاقات و تغییر سرنوشت ادم های قصه ست. امین، هستی، فرزان، حامی و نیکی زنجیره های بعدی این قصه ان . قصه ای که تنها هدفش تنها لحظه ای فکر است هر هنگام که مشغول فکر کردن به تصمیمی هستیم!
فرزان سری تکان داد و یک قدم بلند برداشت . قد کوتاه نغمه، حتی با کفش های پاشنه هفت سانتی اش، او را مجبور کرد کاملا سرش را بالا بگیرد تا صورت فرزان را نگاه کند . از برق نگاه فرزان در همان دیدار اول ترسیده بود! اما می دانست به او هیچ آسیبی نخواهد رساند! پس ترس را پشت اعتماد به نفس چشمانش پنهان کرد و سعی کرد محکم به نظر برسد. – باشه! من منتظر خبر جدیدی ازت هستم! اون چک رو هم نقد کن! فکر کنم بیشتر از اینا باهم کار کنیم!
لحظه ای به چشم های تیره ی براق نغمه خیره ماند و بعد از دفتر خارج شد. همین اطلاعات کافی بود تا به نغمه اعتماد بیشتری کند. باید باقی این پرونده را به دست این دختر و وکیلی که هستی انتخاب کرده بود می گذاشت و خودش همه ی حواسش را به هستی معطوف می کرد. فرصت طلایی دیگری در راه بود . نزدیک شدن به هستی و جلب اعتماد دوباره ی فاخر… او را به خواسته ی اصلی اش می رساند. این همه سال زیر دست بودن، برای او کافی بود!
**
هستی نگاه پر از نفرتی به صورت خندان فرزان کرد . دستش را پس زد و از روی تردمیل پایین آمد. حوله اش را برداشت و همان طور که عرق سر و صورتش را پاک می کرد، نفس نفس زنان روی مبل نشست : – بی خود کردی سرخود اومدی تو ! کی تو راه داد اصلا ! شمسی… آهای شمسی… حوله را پرت کرد روی میز و به آنی خدمتکار قدیمی و مسن خانه جلویش ظاهر شد: بله خانم؟ -برو بگو حمید بیاد اینو بندازه بیرون! زن چشم هایش را با تعجب روی هیکل فرزان چرخاند! او را خوب می شناخت و می دانست هستی بی جهت دستور داده است! اما…
