دانلود رمان نجیب بی آبرو از هاله نژاد صاحبی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
حورا ملکی تک دختر حاج فتاح روحانی معتمد محل، چهل روز بعد از مرگ نامزدش متوجه میشه که بارداره… و داستان از جایی شروع میشه که کسی باور نمیکنه این نطفه حلال و از همسر صیغهای اش بوده!!!
بعد از آن که از روی ناچاری اجازه خواستگاری را داد، هر دو با خوشحالی آن جا ترک کردند. قرار شد فرداشب، همراه با کل خانواده بیایند تا تصمیمگیری برای حورا راحت تر شود. پوشک امیر علی را عوض کرد و فرزند خوابآلودش را روی تشک گذاشت. از زمانی که غیر از شیر خودش، از شیرخشک هم استفاده میکرد آرام تر شده بود و بیشتر میخوابید. شیر خودش به تنهایی کفاف شکم امیر علی را نمی داد. همانجا زانو زد و نگاهش کرد. بوسهای روی مشتهای بسته امیر علی زد و به حرفهای هانیه و مادرش فکر کرد.
حالا که عمیق تر به ماجرا نگاه میکرد، زیاد هم ترسناک به نظر نمی رسید. او یک بار با عشق انتخاب کرده بود … یک بار طعم عاشقی را چشیده بود! و البته این شده بود عاقبتش. به هر حال هیجان عاشقی را تجربه کرده بود. حالا دلش آرامش میخواست.دوست داشت بدون آن که زیر دین کسی باشد، زندگی کند. امیر یل چیزی برای او و امیرعلی کم نمی گذاشت اما تا کی میتوانست سر بار زندگیاش باشد؟ تا کی جور مشکلاتش را بکشد؟ تا کی سرش را مانند کبک زیر برف نگهدارد و به روی خودش نیاورد که مزاحم است؟
امیریل هر چقدر هم آقا، هر چقدر هم با معرفت، اما غریبه بود… و البته وظیفهای در قبالش نداشت. سرش از فکر و خیال زیاد درد میکرد و ذهنش از حجوم تلخترین حقیقت ها… دلش ساز مخالف میزد اما…عقلش جفت پا ایستاده بود و فریاد می زد: ( این بار به کمک من تصمیم بگیر! یک بار با دلت تصمیم گرفتی و اینبار به عقلت فرصت بده…) چشمهایش را بست و کنار امیر علی دراز کشید. صورتش را نوازش کرد و با درد لبخند زد. غافل از هر چیزی، او هر چقدر هم تلاش میکرد نمی توانست پدر باشد و این قابل انکار نبود…