دانلود رمان نفس باش به جانم از شایسته نظری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پناه عروس خونبس می شود تا برادرش از اعدام رها شود غافل از اینکه برادرش قاتل نیست مورد سو استفاده قرار می گیرد. اسیر رادمانی می شود که فقط قصدش بیآبرو کردن تک دختر حاج علی است. انتقامی اشتباه. دختری که به اشتباه بیآبرو می شود…
میان کوه پایین آمدن برای پناه سخت شده بود. رادمان کوله اش را گرفت تا راحت تر باشد. افت خیز در بین صخره ها خون ریزی زانویش را تشدید کرد. روی تخته سنگی نشست و زانویش را به دست گرفت. رادمان کنارش زانو زد: _ چیه درد داری؟ اشک دید پناه را تار کرد: _ آره خیلی، میگم قرص مسکن نداری؟ رادمان کوله اش را در آورد و از جیبش قرصی در آورد در قمقمه را باز کرد : _ بیا اینو بخور، خون ریزی کرده بهتر بود امروز هم اونجا استراحت می کردی.
پناه قرص را خورد: _ نه باید بریم، الان مامانم پس افتاده.نگاهی به اطراف کرد. _ اینجا آنتن نداره؟ موبایلش را با عجله از جیب کوله بیرون آورد، اما آنتن نداشت. دلخور لب ورچید و به رادمان نگاه گرد: _ چقدر دیگه راه داریم؟ رادمان به پایین و دور دست ها چشم دوخت: _ خیلی راه داریم. خدا کنه بارون نیاد. در حال حرف زدن باند دیگری روی زانوی پناه بست. زیر بازویش را گرفت: _ بلند شو سعی کن بیشتر به من تکیه بدی و به پات فشار نیاری. پناه با درد زیاد قدم بر می داشت.
مجبور بود درد را به جان بخرد. آگاه بود که خانواده اش نگران حالش هستند. گاهی موبایلش را چک می کرد و بالاخره موفق به تماس شد. صدای مادرش به گوشش پیچید. _ الو مامان سلام. حاج خانم نگاهی به علی حاج علی کرد با خوشحالی فریاد زد: _ پناهِ… گوشی را در دستش فشرد: علیک سلام مادر، کجایی بودی مُردیم از نگرانی؟ _ بارون گرفت راه برگشت نداشتیم. حاج علی، پرهام و مهدیه خودشان را پای تلفن رساندن. حاج خانم نفسش را آسوده بیرون داد: _ خدا رو شکر سالمی؟ کی بر می گردی…