دانلود رمان نمسیس از مطهره حیدری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
وقتی یه ببر و زخمی می کنی باید هر لحظه بترسی چون انتظار تیکه پاره شدنت از طرف اون یه چیزی بالای صده مرد زخمی داستانمون چی به سرش اومده که فقط از زندگی دریدن بلده؟ چه دیواری کوتاه تر از دختری که پاش تازه به بازی جدید ببر زخمیمون باز شده؟ ایندفعه مرد داستانمون بازم میدره یا … دل میده …
نورا؛ با دقت به حرف های استاد امیر گوش می دادم و یادداشت می کردم. در آخر با کلافگی نشست و نفسش و به بیرون فوت کرد. -یه چند دقیقه استراحت. دستی به یقه ش کشید. انگار یه چیز، یه فکری کلافه ش کرده بود. نگاه خیرمو حس کرد که بهم چشم دوخت. بی صدا گفتم: چیزی شده؟ جوابمو نداد، آرنجهاش رو روی میز گذاشت و دستش و توی موهاش فرو کرد. نگاه عده ای رو روی خودم حس کردم که با اخم بهشون نگاه کردم.
یه دفعه صدای پر طعنه ی یکی از دخترا بلند شد: نورا جون، انگار برادرت حالشون خوب نیست، نمی خوای بپرسی چرا؟ حرص وجودمو پر کرد. خواستم حرفی بزنم اما صدای عصبیه امیر بلند شد. -ساکت باشید امروز اصل اعصاب ندارم میزنم به همتون صفر میدم . پوزخندی رو به دختره زدم که چشم غره ای بهم رفت. کنجکاوی مثل خوره وجودمو می خورد. همه که فهمیدند چه نسبتی باهاش دارم پس چه دلیلی داره که سکوت کنم؟
اینبار بلند گفتم: چیزی شده؟ تموم نگاه ها به سمتم چرخید . یه نگاه به همه بعد بهم انداخت. -تو فکر کن آره. با چهره ی سوالی گفتم: چی شده؟ به صندلی ش تکیه داد. -هم به تو ربط داره هم نه. گیج گفتم: یعنی چی؟ پوفی کشید و بلند شد. -بیخیال، بعدا بهت می گم. نفسم و به بیرون فوت کردم. هنوز نگاهها روم زوم بود که با اخم گفتم: چیز دیدنی ای وجود داره؟ نکنه بازم می خواین بهم تهمت بزنید؟…