دانلود رمان نیمه ی تاریک از مریم اباذری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شاید نسترن هیچوقت فکرش رو هم نمی کرد که آتشِ عشق اول از همه دامنِ خودش رو بگیره و تار و پودِ زندگیش رو از هم باز کنه…
امیر؛ چند ساعتی همون حوالی پرسه زد و فکر کرد که چطوری باید وارد اون بنگاه بشه و خودش رو به شوهر نسترن نزدیک کنه. وقتی از دور نگاهش می کرد یه حس تنفری بهش دست می داد. مدام خودش رو جای اون میذاشت و زندگیه خودش رو با زندگیه اون مقایسه می کرد. توی فکرش همش این بود که باید یه چاقو برداره و نسترن و شوهرش رو بکشه و به کابوساش خاتمه بده ولی نمی تونست! تمام وجودش پر از حس انتقام بود و دلش می خواست نسترن باهاش رو در رو بشه.
دوست داشت عکس العمل نسترن رو، وقتی یه بار دیگه باهاش رو به رو میشه، ببینه… دلش رو به دریا زد و به بهانه ی اجاره ی خونه رفت توی بنگاهی و نشست رو به روی حمید. اولش انگار زبونش بند اومده بود، نمی تونست حرفی بزنه. زل زده بود به صورت حمید و براندازش می کرد. سنش از خودش بالاتر به نظر می رسید، موها و ریش هاش خرمایی رنگ بودن و چهره ی مهربونی داشت، ولی نمی تونست با حس خوبی بهش نگاه کنه! غرق در فکر بود و اصلا متوجه ی این نبود که به صورت حمید زل زده و لام تا کامم حرفی نزده.
بالاخره با صدای حمید به خودش اومد. _ سلام ببخشید کاری از دست من برمیاد؟ _ سلام بله _ بفرمایید در خدمتم _ خونه می خواستم خودش متوجه شده بود که صداش داره می لرزه و قلبش انقد تند تند می زنه که هر لحظه ممکنه از جاش کنده بشه، عصبانیتش از چهره ش و اخمی که کرده بود کاملا مشخص بود ولی نمی تونست جلوی خودشو بگیره و این حالاتس رو کنترل کنه. _ ببخشید آقا من منتظر سوالتون هستم که بتونم راهنماییتون کنم _ گفتم که یه خونه می خوام _ خب چجور خونه ای؟ _ کوچیک و مجردی…