دانلود رمان آغوش بی هوس از میترا آذربانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
هیوا پسر مغروری که بنا به دلایلی و همچنین اصرار خانواده، با دختر یکی از شرکای پدرش نامزد شده و چیزی تا مراسم ازدواجش باقی نمونده…. اما در همین فاصله، ورود زنی افغان به همراهِ دخترش به منزل اونها، تمام محاسبات زندگیِ هیوا رو به هم می ریزه، و همین تغییر ناگهانی، دردسرهای زیادی رو براش به همراه داره که در نهایت مجبور میشه دست به رفتار و کارهایی بزنه که…
با وجزود مامان و هلیا نمی خواستم وسط معرکه ای که هیوا را انداخته بود پای پلیس هم باز بشه، از پشت درخت بیرون اومدم و با صدای بلند داد زدم: _کارن بسه ، توروخدا از اینجا برو… نگاها همه به طرف من برگشت، هیوا مامان رو پس زد و دو قدم به سمتم برداشتولی نیمه را وایساد و با عصبانیت گفت: _تو به چه حقی اومدی بیرون بیا برو تو اتاقت، زود باش (با چشم به بقیه اشار کرد…) مامان جلو اومد و با صورتی رنگ پرید رو به هیوا گفت: _آقا هیوا چه کزار دخترم داری؟اصلا معلومه اینجا چه خبر؟
واسه چی یقه ی اون بنده خدارو گرفتی و حالا داری سر بچه ی من داد می زنی؟؟!! نگاهم به هیوا افتاد، گوشه ی چشمش خزونی بود، با عصبانیتی که به شدت سعی در
کنترلش داشت رو به مامان گفت: _بیگم من به دختر کاری ندارم فقط اگه ممکنه هر دو برین داخل اتاقتون!! خواهش می کنم.. هلیا_ یعنی چی؟! چرا هیچ کدومتون نمیگین این دعوا سر چیه؟ هیوا_ به تو ربطی ندار هلیا، بیا برو تو خونه… کارن خون دهنش رو پاک کرد و کمی جلو اومد… _من میگم اینجا چه خبره…!
قلبم هُری پایین ریخت، هیوا دوباره سمتش خیز برداشت، هلیا جیغ کشید و مامان و قاسم رو صدا زد… هیوا_بی همه چیز روت رو کم میکنی یا نه… چی رو میخوای بگی ؟ اینکه با کمال پررویی را افتادی اومدی دم خونه ی ما دنبا … حرفش رو قورت داد رو به مامان کرد و تقریبا داد زد… _بیگم این پُرروی آویزون رو ردش کن بره!! به قرآن چشمم رو روی خانم کرمی و همسایه بازی می بندم همین وسط جرش میدما! بگو بره تا خونش رو نریختم… کارن_واسه چی پرروام؟ چون می خوام باهاش ازدواج کنم؟…