دانلود رمان آینه ای برابر آینه ات میگذارم از نغمه نائینی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پسر جوونی به خاطر کار، از آمریکا به ایران میاد. در خلال ِ کار، تصمیم میگیره دنبال ِ بهونه ای بگرده که مادرش رو بعد از بیست و پنج سال به ایران بکشونه. بهونه ای که دنبالشه، هم مربوط میشه به گذشته ی مادرش و هم عاشق شدن ِ خودش…
یك ساعت گذشته… کمابیش راجع به هر موضوعی صحبت کرده اند. اضطراب و نگرانی امیرعلی بر کسی پوشیده نیست. زن ها حرف نمی زنند و ساکت شده اند … همه به یك موضوع فکر می کنند… نیامدن نامدار! حتی نهال هم ساکت شده. نازنین یکی دو بار لبخندی از استیصال به امیرعلی می زند. با آن چشمهای از گریه قرمز شده ،اعتماد به نفسی برایش نمانده. امیرعلی بیش تر از هر وقتی از پدرش دلگیر است. تمام حواسش به نازنین است ولی در ظاهر با ابروهای گره کرده که نشانه تمرکزش روی بحث جاریست.
به حرفهای امیررضا گوش مي دهد. اخم های شکوه کم کم در هم می رود. هانیه بغ کرده و با نگرانی دست به گریبان ،به این نتیجه رسیده که نامدار با نیامدنش، مراسم را رسما منتفی شده اعلام کرده. بالاخره مي آید… راس ساعت هشت. زنگ در به صدا در می آید و نهال با کشیدن نفس عمیقی از آمدنش خبر می دهد. امیررضا بلافاصله پیش قدم می شود جهت استقبال. در باز می شود. در برابر چشم های منتظر و حیرت زده ی جمع، کره ای بلوری شکل و عظیم ،پر شده از شاخه های ظریف و زیبای ارکید، در هم پیچیده شده…
با رنگ های سفید، صورتی و بنفش… توسط دو مرد به داخل حمل می شود… و در پی آن ظرفی تلقی شکل که داخل آن کیك فوق العاده زیبا… با همان تلفیق رنگی… و سپس باکس هایی در اندازه های مختلف در گوشه سالن روی میزی جا خوش می کنند. و نهایتا قامت استوارش به همراه امیررضا نمایان می شود. به محض موا جه شدن با بقیه سری فرود می آورد و بابت تاخیرش عذرخواهی می کند. امیرعلی به طرفش می رود و با کمال مهربانی و ادب خوش آمد مي گوید، دستش را دراز می کند و با او دست می دهد…