دانلود رمان انار گل من از رز مشکی_ح_ک با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمانی پراز فراز و نشیب های میان خانزاده ها! دختری که از عشق سابقش کینه به دل گرفته و می خواد انتقام بگیره! عشقی سوزان میان یک جدال برای انتقام گذشته ای دردناک بهادر خان خانزاده مغروری که وقتی انارگل بچه بوده میاد سراغش و بازیش میده حالا انارگل بزرگ شده اما بهادر عاشقشه عشقی انتقامی برنده بازی انتقام کیست؟…
با برگشتن به عمارت زودتر از ایمان وارد اتاق شدم و درب رو قفل کردم. لباس هام رو با یک لباس ساده تر عوض کردم و قفل درب رو باز کردم. صندوقچه رو از روی تخت برداشتم و توی ساکم گذاشتم. روی تخت ولو شدم که درب باز شد و ایمان داخل اومد. – بیا بریم شام ! کتش رو از تنش بیرون آورد و دکمه های پیراهنش رو یکی
یکی باز کرد ،نگاهم رو ازش گرفتم و به سقف دادم. کمی که از درب فاصله گرفت بدون نگاه کردن بهش از درب خارج شدم و پشت میزش نشستم.
درب اتاق به صدا در اومد و پشت بندش سهراب داخل شد، با دیدن من پشت میز ایمان نگاه متعجبی بهم انداخت و گفت: -آقا کجان؟ شونه ای بالا انداختم و بی خیال لب زدم : -داره لباس عوض می کنه ! بدون حرف به سمت اتاق استراحت ایمان رفت و چند تقه به درب زد. با شنیدن صدای ایمان خنده ام گرفت و نگاه متعجب سهراب دوباره روی من برگشت: -بیا تو انار! بعد رفتن سهراب حس فضولیم گل کرد و کشوها رو یکی، یکی باز کردم و داخلش رو گشتم.
با دیدن هفت تیر داخل کشو ایمان تعجب کردم و سه جلدی که کنار ایمان بود رو برداشتم. فکر می کردم سه جلد خودم باشه اما با باز کردن صفحه اولش با تعجب بهش خیره شدم. سه جلد ایمان بود و از همه مهم تر اسم پدرش بود که باعث شد تعجب توی نگاهم بشینه و قلبم؛ تپیدن رو از یاد ببره! سرم رو میون دستام گرفتم و صدای وجدانم توی گوشم سوت کشید: -احممممق …! صدای فریاد وجدانم، تپش یکی در میون قلبم و نگاه نفرت بارم؛ با صدای نحسی که شنیدم از وجودم پر کشیدند و خونسردی توی تنم ریشه دووند…