دانلود رمان بی هیچ دردان از سامان شکیبا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
میخوای بدونی عاقبت دختری که رئیس بی رحمش عاشقش شد و از شدت جنون بهش دست درازی کرد چی میشه؟…
طناز، خودش پدر داشت که احتمالا بهزودی سر و کلهاش پیدا میشد. بهتر بود اون به کارهای عقب افتادهاش میرسید. اصلا نمیدانست چرا آنقدر به طلوع جدیدا اهمیت میداد. اگر یکی از پرسنل هتل به دردسر میافتاد، قطعا کمکش میکرد اما نگران هم میشد؟ آن هم به این شدت که او شب قبل، بابت دست تنها بودن طلوع داشت؟ سرش را به چپ و راست، تکان داد. انگار که میخواست این افکار بیهوده را دور بریزد. از اتاق که بیرون آمد، با آسانسور بهسمت طبقهی همکف رفت و با باز شدن آسانسور، اولین چیزی که دید، روشا بود!
بیحرکت، در اتاقک مانده بود و نیرویی مانع بیرون رفتنش میشد. دلش نمیخواست روشا را ببیند یا او متوجه حضورش شود. دستش را به سمت شمارهی طبقات دراز کرد که روشا بهصورت اتفاقی، چشمش به او خورد. _پولاد! نفسش را محکم به بیرون فوت کرد و بااکراه از اتاقک آسانسور بیرون آمد. _سلام، خوش اومدی! روشا، لبخند کوتاهی زد و گفت: _سلام، ندیدمت. فکر کردم نیستی. _تو اتاقم بودم… سری تکان داد و گفت: _آهان، بااجازه من میرم قسمت کافیشاپ رو ببینم و با مسئولش حرف بزنم.
باتعجب، به رفتن روشا نگاه کرد. توقع داشت مثل همیشه سمج باشد ولی ظاهرا بعد از آن تماس کذایی، هنوز دلخور بود! شانهای بالا انداخت و سمت دفترش رفت. زیر لب با خودش گفت «بهتر!» هنوز روی صندلیاش ننشسته بود که موبایلش زنگ خورد. آریا پشت خط بود. ئ_سحر خیز شدی! آریا، با صدایی خوابآلودی گفت: _جونِ تو، اینقدر استرس داشتم یهو پاشی بیای، که همهچی از دماغم در اومد. نتونستم درست بخوابم. دختر بیچاره رو هم هشت صبح فرستادم بره!…