دانلود رمان تاریکی مهتاب از مریم نیک فطرت با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نگاهم یک دور اطرافم می چرخانم و با دست بازوهایم را بغل می کنم اتاق سردی است… شاید سردترین اتاق این عمارت خراب شده… اتاق خودم نیست ولی بد هم نیست… چه فرقی دارد…هر دو اتاق شکنجه گاهم محسوب میشود و امشب اینجا می توانست قتل گاه باشد… تنم از سرما میلرزد وافکارم زیادی جولان میدهد احساس میکنم اتفاق بدی در راه است، شاید بدتر از اتفاق های قبل…
کامران نگاهش را به چشمان عصبی باربد میدهد میداند این مرد تا چه حد نسبت این افراد نفرت دارد: بله آقا تو مهمونی فردا شبم هستن همشون… باربد با نفرت و انزجار سری تکان می دهد که کامران با من من می گوید: آقا… جسارت نباشه… باربد با اخم سرش را بالا می آورد: چی می خوای بگی؟ کامران نفسی می گیرد و با احتیاط می گوید: می خواین فرداشب خانم و با خودتون بیارین.
خب هم امیریان هست هم فرخی مشکلی پیش نمیاد؟ باربد بازدمش را پرحرص رها می کند و از جا بلند می شود… پشت پنجره های بزرگ سوله می ایستد و دستی پشت گردنش می کشد: این که فرداشب امیریان بخواد با تانیا حرف بزنه کاملا قابل پیش بینی این که جونش در خطر باشه هم طبیعیه اما مسئله اینه من باید تانیا رو با خودم بیارم تا فرداشب کلی از گند و کثافت های امیریان و ببینه
و یک لحظه هم به سرش نزنه برگرده پیش پدر و مادرش… _درسته آقا… باربد لحظه ایی از پس شیشه روبرویش به جاده خاکی نگاه میکند و سپس با یاداوری چیزی به سرعت به سمت کامران میچرخد : کامران؟ کامران با تعجب نگاهش میکند: بله آقا؟ _این پسره تیام اومده کیش؟ کامران از صدای مضطرب باربد متحیر می شود و با تعجب جوابش را میدهد: نه آقا فکرنکنم … باربد کلافه و عصبی دستش را درهوا تکان میدهد…