دانلود رمان دختری با قلب زرد از نگار حسامی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نگار یه دختر خجالتی از یه خانواده متوسط رو به پائینه . مردی که فکر می کرد خواستگاره مادرشه ، در واقع خواستگار خودش بوده ، یه مرد عجیب، پولدار و … مرموز… در گیر و دار زندگی نگار مرد دیگه ای وارد داستان میشه. مردی با گذشته و کودکی ای مثل نگار …
اما دلم آشوب شده بود فکر به دیدن سعید مضطربم می کرد حس می کردم دیگه هرگز نمی تونم پیش سعید شاد باشم واقعا زندگی چقدر بالا و پائین داشت. یه روز کنار سعید انقدر شاد بودم که شب ها از ذوق دیدنش بی خواب بودم حالا کنارش انقدر مضطرب بودم که دوست نداشتم زمان بگذره. دلم می خواست تا ابد تنها زندگی کنم اگه وضعم بهتر شد شایدم بتونم چندتا بچه رو به سرپرستی بگیرم تو این افکار پشت سیستم نشسته بودم که رئیسم اومد بالا سرم و گفت: – نگار جان خوبی؟
زود خودمو جمع کردمو گفتم – بله ممنونم… چیزی شده اومد رو به رو من نشست و گفت – خب تو این مدت خیلی لاغر شدی. روزای زیادی نیومدی. من و بقیه بچه ها نگرانتیم . دوست دارم بهم بگی چیشده. سعی کردم لبخند بزنم و گفتم: – یکم جسمی رو به راه نبودم. الان بهترم. سعی می کنم تایم های که میام رو هم اوکی کنم. لبخندی زد و گفت -خوبه پس اگر مسئله ای بود حتما به من بگو چشمی گفتم و مدیرم رفت. اما فهمیدم دیگه نمی تونم همینجوری کنسل کنم و نرم سر کار. مجبورم تحت هر شرایطی بیام شرکت.
آهی کشیدم و گوشی چک کردم. ساعت ۴ بود زود کارهامو جمع و جور کردم و ۴ و نیم رفتم پائین سعید کنار ماشین تکیه داده بود به ماشین و تو گوشیش بود رفتم دو قدمیش ایستادم. سرش رو بلند کرد. چشم تو چشم شدیم. سعید هم مثل من واقعا لاغر و داغون شده بود سعید لب زد -سلام. سر تکون دادم. با سر اشاره کرد بشینم. اینبار هم من سر تکون دادم. هر دو نشستیم. سعید گفت: – نگار… من لیستو خوندم… خیلی فکر کردم. خم شد. داشبرد رو باز کرد. برگه رو بیرون آورد. داد دست من و گفت: – ببین خودت…