دانلود رمان مفتون از شادی جمالیان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شیرین مادریست که همسرش را به سودای ارزوی کودکی اش رها کرده است.۳۰ سال بعد پسرش عاشق دختری می شود که وصله به جان معشوقه ی سابق شیرین است. این داستان داستان دلدادگی ممنوعه است….
شیرین به چشم های عماد خیره شد، لحظه ای کوتاه که برای قلب نا آرام دخترک طولانی و کشدار بود. ثریا حواسش به دختر عمویش نبود و شیرین از این فرصت استفاده کرد. عماد نگاهش را گرفت اما، ترانه مهرپویا میان ماشینی که شیشه هایش بخاطر بخاری روشن بخار گرفته بود، باعث میشد دل دخترک بلرزد، زیر و رو شود و مانند یک گنجشک خیس در مشت عماد اسیر گردد. ثریا دست دراز کرد و با گوشه چادرش شیشه کناری را پاک کرد، نگاهی به خیابان دوخت و با رسیدن به کوچه شان رو به شیرین گفت: -رسیدیم!
تمام شد، وقتی که شیرین می توانست در خلسه وجودی اش با عماد، حرف های ناگفته بزند به اتمام رسید و گفت: -با اجازتون ما پیاده میشیم! عماد گوشه خیابان نگه داشت، می دانست اصرار کردن فایده ای ندارد و دخترها بیشتر از این اجازه نداشتند پا را فراتر از گلیمشان بگذارند. صندوق را باز کرد و ساک های خرید را به دست دخترها داد. ثریا تشکر کرد ولی لب های شیرین برای خداحافظی کردن باز نمی شدند. ثریا ساک های مربوط به خودش را برداشت، و مابقی را به دست دختری داد که حواسش سر جایش نبود.
شیرین دستی تکان داد و به سمت خانه شان به راه افتادند. پاهایش می رفتند اما دلش آشوب شده بود، ترانه مهرپویا را زیر لب زمزمه می کرد و بغض در گلویش نشست. وقتی به خانه رسیدند حاج توفیق بابت زود آمدن تشویقشان کرد، شیرین سر کیف نبود. چیزی را در ماشین عماد به جا گذاشته بود، چیزی که باعث میشد لحظه های طولانی به نقطه ای خیره بماند و یادش برود در کجا قرار دارد. ثریا خرید هایشان را نشان داد، حاج توفیق اتاق را ترک کرده بود تا دخترها حسابی ذوقشان را نشان
دهند…