دانلود رمان نوبرانه از K_diyar با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان یک دختر فعال اجتماعی به نام گلنار است که مادر ، پدر و خواهر چهار سالهاش را وقتی نوزاد بوده در حمله موشکی ناو یو اساس آمریکا به پرواز شماره ۶۵۵ هواپیمای مسافربری ایرباس ایران ایر در خلیج فارس از دست داده و کنار پدربزرگ و مادربزرگ پدریش بزرگ شده است. حالا بعد از بیست و چند سال با ناردون، دختر بچهای آشنا می شود که شباهتش به خواهر گلنار بی نهایت است…
بعد از چند روز دوندگی باز هم من بودم و سه پایه ای که روش نشستم و بوم و رنگ های روغن جلوم و قلموی توی دستم… با صدای یکی از آهنگ های بسیار قدیمی و اورجینال سرهنگ زاده و بوی قهوه ی گوشه به گوشه گالری که هر بار همراه با حضور فرشته ی مهربون و زیبا روی این روزهای من تو گالری می پیچید… شاید چون هیچ وقت مشکلاتش پیش من مطرح نشده بود دلیل آشفتگی این روزهاشو نمی فهمیدم. به خودم جسارت پرسیدن رو هم نمی دادم… دلم و وجودم لبریز لحظه ای همدردی باهاش بود…
این حال مژگان رو دقیقا از روزی که از روستا برگشتم و رفتم سرای مهر کاملا لمس کردم … از وقتی اومده بود مدام می گفت چه خبر و درو دیوارو نگاه می کرد … تابلوهای هر گوشه گالری رو که شاید ده بار دیده بود برای یازدهمین بار با دقتی که سخت نبود تشخیص فقط نگاه بودنش بدون همراهی فکر و ذهنش که به طور مشهودی در محوطه ی دیگه ای پرواز می کردن برسی کرده بود انگار که می خواست چیزی بگه و چرا من علت دلشوره های این چند روزه ام رو نمی فهمیدم؟ …
آخر سر هم خودش رو همراه با دستور قهوه ی همیشگی و آرامبخشش تو آشپزخونه کوچیک گوشه سالن مخفی کرده بود و عجیب بود که این قهوه اینبار نه تنها بوی آرامش نمی داد بلکه دامن می زد به دلشوره های من. -بیا عزیزم. فنجان بزرگی که به سمتم گرفته بود رو از دستش گرفتم. -ممنون. -نوش جان. روی کاناپه فیروزه ای رنگ رو بروم نشست. فنجان رو با دو دست چسبیدم و بالاتر آوردم تا بخارش با صورتم بخوره. نفس کشیدم بوش رو. من خیلی وقت پیش راز مقداری شکلات مخلوط شده با این قهوه رو کشف کرده بودم…