دانلود رمان کاراکتر از یاسمن موحد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
همتا بازیگر تئاتر هست و آرزوی سوپر استار شدن داره … توی این راه برای رسیدن به آرزوهاش دست به هر کاری میزنه اما هر بار زور پارتی بازی ها بهش می چربه و جلوی پیشرفتش رو می گیره .همتا متوجه یه راز میشه و تصمیم میگیره این بار جور دیگه ای برای بدست آوردن آرزوش بجنگه …اما این پایان ماجرا نیست …
شوکه شدم.نمی دونستم باید چی بگم.این سوال حتی تو ذهنم منم جوابی نداشت .سکوت کردم و با ناراحتی نگاهی به محیا کردم. متوجه حالم شد. سری به طرفین تکون داد و نفس عمیقی کشید: -بیخیال… بهتره به چیزی که الان هنوز اتفاق نیوفتاده فکر نکنی .خدا بزرگه. از جا بلند شد: -الانم برو سر کارت. از بابت منم، خیالت جمع باشه! -+با خیال راحت از جا بلند شدم و فورا از اتاق گری م بیرون زدم.
قدم زنان از پله های ایون قدیمی خونه پایین اومدم و با یه پرس و جوی کوچیک جایی که آقای صمدی، بازیگردان کارمون بود رو پیدا کردم. قبلا چند باری دیده بودمش و می دونستم خیلی جدی وکار بلده. اما اخالقش زیاد تعریفی نبود. انگار همه ازش میترسیدن. صمدی ،روی صندلی چرمی توی اتاق نشسته بود و کاوه هم رو به روش داشت تمرین می کرد.
از حالت های صورت صمدی و حرکت عصبی پاهاش متوجه شدم، خیلی عصبانیه. در کل آدم بی اعصاب و کم حوصله ایی بود و دائما پشت هم سیگار می کشید. از هوای داخل اتاق به سرفه افتادم و میون سرفه هام سلام کردم. صمدی سری تکون داد. کاوه وسط تمرین با حرص به صمدی و سیگار توی دستش نگاه کرد و بدون توجه به ادامه بازی، پنجره های بزرگ اتاق رو تا آخر باز کرد. گوشه اتاق وایستادم و به کاوه نگاه کردم…