دانلود رمان یخ زده از nazinazi با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یه دختر تنها و عاشق که خیال می کنه قرار رویا های زندگیش رو با عشقش به واقعیت تبدیل کنه.دختری که همه جور پای عشقش وایستاده، ولی بی خبر از ان سوی رابطه هستش، بی خبر از قلب مسموم محمدش… یه روز که برای قرار میره پاتوق همیشگیشون می بینه، چیزهایی رو که نباید. عاشقی که خیانت ببینه می تونه به زندگی برگرده؟؟…
متوجه لرزش و بغض تو صداي باران شدم..دست سرد باران و تو دستم گرفتم و گفتم: به این فکر کن که بتونیم محمد و به سزاي کارش برسونیم! _ از وقتی بهار رفته آرامش و خوشحالی هم از خونه ي ما رفته..بهار تو خونه خیلی شر و شیطون بود… از وقتی جاي خالیش تو خونه حس میشه، هممون افسرده و ساکت شدیم… مامان که مرتب قاب عکس بهار تو دستشه و گریه میکنه…
بابا هم شبا دیر میاد خونه و وقتی هم میاد با قرص خواب آور، خوابش می بره… بهار خیلی عزیز بود… مرگش کمر خونواده مو شکوند… خونه مون بی بهار، بی روح و سوت و کور شده! _ کاریه که شده… از دست کسی کاري بر نمیاد! _ بهار نباید حماقت میکرد… باید حقشو از محمد میگرفت… باید مثل آدماي قوي تصمیم می گرفت… _ تو جاي بهار نبودي باران! پس جاي اون تصمیم نگیر! ما که از اصل ماجرا با خبر نیستیم.
_ شاید مقصر عینی این بلایی که سر بهار اومده، محمد بوده باشه… اما… اما بابا و مامانمم بی تقصیر نبودن! انقدر ما رو آزاد گذاشتن و بهمون آزادی عمل دادن که هیچوقت من و بهار، هیچکدوممون نفهمیدیم که نباید انقدر راحت و آزاد باشیم… با کار ما کاري نداشتن… بهار هیچ رازدار و همدلی براي حرفاش نداشت..حتی خود منم هیچوقت سنگ صبور خوبی براش نبودم… ذهنم درگیر امین و بی محلیاش بود و به بهار کمترین توجهی نداشتم…