دانلود رمان یک شهر خالی از من از نصیبه رمضانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ترلان دختر شاد که به واسطه بلد بودن دارویی گیاهی، میتونه هر سوختگی شدیدی رو درمان کنه. این کار رو توی دانشگاه انجام میده و… بعد اتمام درسش، به شهر خودش برمیگرده، مردی دنبالش میاد و از ترلان میخواد تا زخمهاش رو درمان کنه و روز به مدتی رو همخونه ترلان بشه و…
سیران را از ترس اینکه به دخترش مشکوک می شوند، با غرش نگاه کردم و دوباره به اصرار شک نکردن دامادش، شماره ی زینب را با گوشی خودش گرفتم… حتی قبل از اینکه صحبت کنم دوباره شارژ خریدم و به سلام دختری که ترسیده و از مادرش بدتر بود، جواب دادم… زینب با تن صدایی آهسته و در حد پچ زدن، لرزان و دردمند گفت: _ خیلی عذاب کشیدم خانم… از خستگی، کمرم را تکیه زدم به دیوار آجری و سرم را سمت چشمان خیس مادرش چرخاندم و گفتم: _خودت رو جمع کن..
که بدم میاد این قدر واسه یه زنگ هم بترسی.. چشم غرهایی هم به چشمان خیس مادرش رفتم و ادامه دادم: _حیفه واسه یه مرد خودخواه که حیوونم ازش دلرحم تره، بلرزی!.. زینب فقط در سکوت گوش کرد و نمی دانم چرا تا این حد مطیع و بیزبان بود! مادرش پیش دستی کرد و کف دست حنا زده اش را به آستین بلندش کشید و گفت: _نگو.. ازش بچه داره…ریشه داره… جایش و وقتش نبود که در جواب ریشه داشتن آن مرد بگویم، من اگر جای تو و مادر این دختر بودم، دست زینبم را می گرفتم
دیگر نمی گذاشتم در آن خانه به عنوان اینکه زن هست و بدنش ظریف و زیبایی ذاتی دارد، داغش کنند… بعد هم دخترم را که نجات دادم، با ریختن دو پیتِ نفت، پای ریشه ی مردی که این اندازه ریشه هایش کج و ظالمانه رشد کرده است، می خشکاندم… مثل همان کاری که خسرو خان سرِ درخت گردوهای ته باغچه و از حرص نرسیدنش به سهم بیبی طاووس، انجام داد و درخت را با ریشه ی بیست ساله اش خشکاند… اما حیف که چشم مادرش برای سکوت کردنم، بیشتر از لب هایش با التماس نگاه می کرد…