دانلود رمان پنجاه سایه تاریکتر (جلد دوم) از اریکا میچل فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اون مرد برگشته. مامان خوابیده یا دوباره مریضه. من قایم شدم و زیر میز کوچیک اشپزخونه تو خودم گوله شدم. از بین انگشتام می تونم مامان رو ببینم. یه دستش روی قالیچه سبز رنگ چسبناک افتاده و اون مرد با اون بوت های بزرگ که سگک های براقی داشت، بالای سرش ایستاده و داد می زنه. با کمربند مامان رو می زد: ” بلند شو!!! بلند شو!! تو یه بدکاره ای!
وقتی که برای اومدن خانم رابینسون منتظر ایستاده بودیم از کریستین پرسیدم: ” امروز باهاش صحبت کردی؟” ” اره” ” چی گفتی؟” ” گفتم که تو نمی خوای اونو ببینی و منم دلیل اینکه چرا نمی خوای رو درک می کنم. همینطور گفتم که از این که کاری پنهون و پشت سرم انجام بده خوشم نمیاد” نگاهش خنثی بود و هیچی بروز نمی داد. اوه خوبه. “اوه چی گفت؟” ” یک جوری که فقط النا می تونه، ماست مالیش کرد” دهنش به لبخند کجی کشیده شد. ” فک می کنی که چرا اینجاست؟” کریستین شونه اش رو بالا انداخت.
” هیچ ایده ای ندارم” تیلور دوباره وارد نشیمن شد. اعلام کرد: ” خانم لینکلن” و اون اینجاست… چرا اون به طرز لعنتی جذابه؟؟ سر تا پا مشکی پوشیده بود: جین تنگ، یه پیراهن که انحنای بدن خوش ترکیبش رو نشون می داد و هاله ی درخشان و براق موهاش. کریستین منو به خودش نزدیک کرد: “النا” لحن صداش متعجب بود. النا شوکه شده به من نگاه کرد و در یک نقطه یخ زد. قبل از اینکه صداش رو پیدا کنه چند بار پلک زد. گفت: ” ببخشید فک نمی کردم که با کسی باشی کریستین. امروز دوشنبه است”
جوری گفت که انگار توجیح دلیل اینجا بودنش بود .کریستین توضیح داد: “دوست دختر” و سرش رو به یه طرف کج کرد و نیشخند زد. اونم لبخند زد. یه لبخند اروم و پر از اشتیاق که مستقیما به سمت کریستین بود. ناراحت کننده ست. ” البته. سلام اناستازیا. فک نمی کردم که اینجا باشی. می دونم که نمی خوای با من صحبت کنی. من اینو قبول می کنم” سریع اظهار کردم: “واقعا؟” بهش با خیرگی نگاه کردم و همه متعجب شدن. با اخمی کوچیکی وارد نشیمن شد: ” بله. من پیامت رو دریافت کردم. نیومدم اینجا تا تو رو ببینم…