دانلود رمان گلوله های شیطانی از صحرا آصلانیان با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
کیان، مردی سیساله، زخمخورده از زندگی با اعتقاداتی خونین به دنبال انتقام از نُه ابلیس سیاهدل خواهد رفت. از نظر او انسانها مجموعهای از اعداد بینظم هستند که در اعماق وجودش ریشه دواندهاند و سودای گناه را در گوشه گوشهی افکارش میرقصانند؛ اما باز آن شرور بیرحم بر تن سیاه شب میتازد، گنـاه میکند، آنگونه که گویند، گنـاه پس از گنـاه و مرگ پس از مرگ به همراه دارد…
صحرا؛ نگاهم رو به دستهای کوچولوش دوختم. همونجور که با شوق و ذوق حرف می زد، دست های ریزه میزش رو توی هوا تکون می داد. لبخند محوی زدم. این بچه انگار به دنیا اومده قلب سنگی من رو نرم کنه. سردیِ دستی رو روی صورتم حس کردم. با اخم به چشم های معصومش خیره شدم. متعجب نگاهم کرد و با اون صدای بچه گونه به حرف اومد: – صحلا جونم! چلا اینجولی نگاهم می تونی؟ کال بدی تلدم؟ ببشید خب هرچی صدات می ژدم جواپ نمی دادی! نباید دشتام رو می ژاشتم لو صولتت؟
(صحرا جونم! چرا اینجوری نگاهم می کنی؟ کار بدی کردم؟ ببخشید خب هرچی صدات می زدم جواب نمی دادی! نباید دستام رو می ذاشتم روی صورتت؟). با اخم لبخند محوی زدم. دست های کوچولوش رو توی دست هام گرفتم و آروم جواب دادم: -دستات یخ کردن بچه، برو داخل! انگار خیالش از اینکه کار اشتباهی انجام نداده راحت شده بود که تخس سرش رو تکون داد. – تهنایی نمیلم. تو هم یخ تلدی؛ ولی نمیای داکل تونه. (تنهایی نمیرم. توهم یخ کردی؛ ولی نمیای داخل خونه.) چشم هام رو توی حدقه چرخوندم و از روی کاناپه بلند شدم.
دست هام رو توی جیب سوییشرتم فرو بردم و خونسرد لب زدم: – انگار یکی اینجا نمی خواد دوباره صحرا رو ببینه. اخمی کرد و پاش رو به زمین کوبید. به سمتم اومد و لبه ی سوییشرتم رو پایین کشید. با این کارش به سمتش خم شدم که ب*وس های روی گونه م زد و تند به سمت ویلا برگشت. صاف ایستادم و دستم رو روی گونم گذاشتم. نفسم رو عمیق بیرون دادم. – خوش به حال کیان که تو رو داره وروجک کوچولو! پاکت سیگار رو از توی جیب سوییشرتم بیرون کشیدم و یه نخ گوشه ی لبم جا دادم…