دانلود رمان آوارهایی که عشق شدند از مببنا شفیعی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری باروحیات لطیف وگاهادارای شیطنت بااتفاقی اعضای خانواده اش را از دست میدهد و وامدادگری ناجی تن وزندگی او میشود
باخنده و شوخی از رها خداحافظی کردم وبه خونه بازگشتم عاشق این خونه کوچک بودم مهر مادری درونش موج میزد خودم را در آغوش مادرم انداختم وبوسه محکمی به روی گونه اش زدم وباخنده گفتم:رویاخانم من بدجوری عاشقتما من رو از خودش جداکرد و گفت:بازچی شده چاپلوس خانم +هیچی بخدا یه کار ی میکنی آدم اصلا ابراز احساسات پشیمون بشه
خنده کوتاهی کرد و گفت: برو ور پریده خودم بزرگت کردم تمام اخلاقات دستمه لبم رو میان دندان هایم کشیدم وبعداز کمی مکث گفتم:آخرهفته میزاری برم تولد رها با بچه های دانشگاه قراره سوپرایزش کنیم دوباره گونه اش را بوسیدم و بعد به اتاقم رفتم.اهان دیدی گفتم خیلی خب مشکلی نداره برو مقنعه ام را ازسر بیرون کشیدم ولباس هایم را از تن درآوردم دراز کشیدم و با تلفنم مشغول شدم ….