دانلود رمان بهتان از sergeant با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آتریسا، انقدر مغرور و سرد و بی تفاوته که حتی اسم احساسی رو که در برابر این مرد شکل می گیره نمی دونه! در حال کلنجار با خودش متوجه می شه که مردی که بهش علاقه داره، از جنس مخالف بیزاره…
زیر لب غر زدم:- اوووه… خدایا!و به شدت، با لبه هاي شال سفیدم، صورتم رو باد زدم. داشتم از گرما خفه میشدم. کلاه لبه دارم رو از روي سرم برداشتم که شالم، لیز خورد و روي شونه هام افتاد.موهام از عرق خیس خیس بود. حتی پشت پلکهام هم خیس بود..عینک آفتابی بزرگم رو روي صورتم جا به جا کردم.- پووووف.. لعنت به این هوا..
رزالین که سعی میکرد، با تند راه رفتن همگامم قدم برداره، گفت:- لعنت به تو که اینجا رو انتخاب کردي.با پوزخند جواب دادم:- احمق جون این تنها شهري بود که ندیده بودیم.مکثی کردم و ادامه دادم:- در ضمن، مگه من میدونستم این موقع سال اینجا، اینطوري جهنمه؟شونه اي بالا انداخت. من هم دیگه ادامه ندادم و دوباره، به شدت مشغول باد زدن خودم شدم…