دانلود رمان سلطه بیگانه (جلد دوم قبائل ککلور) از Tracy St John با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
حکم اعدام جسیکا از طرف زمین صادر شده او می داند که برای زنده ماندن بجز پیوستن به دشمن چارهی دیگری ندارد ولی وقتی شاهزادگان کلکور برای نجات او می آیند جسیکا می فهمد که آن سه مرد بیگانه همسرانی نیستند که امیدوار بود، تمام زندگی اش را با آنها بگذراند آنها وحشی و متکبر بودند و جسیکا را خشمگین می کردند ولی در همان حال میلش را بیدار می کردند کلکوری ها مصمم بودند تا زن تند خویی که میلشان را برافروخته اغوا کنند آنها با استفاده از روش ها و ابزار هایی، سعی می کنند تا او را مجبور به انتخاب یک قبیله از کلکور کنند ولی…
جسيکا و مايکلا در خيابان های شهر قدم مي زدند و از بطری های کوچک لشلا(نوشيدنی پلاسئوسی) مي نوشيدند همانطور که به سمت خانه ی ايسرالا بازمي گشتند نور سه ماه که در آسمان بود به شيشه های ساختمان های دور و اطراف مي تابيد و انوارش همه جا را به طرز دلنشينی روشن کرده بود در راه، اينجا و آنجا از کنار پلاسئوسی هايی که برای زمينی های خندان سر تکان مي دادند و به آنها لبخند مي زدند گذشتند آنها به مرکز شهر رسيدند.
جسيکا به الهه ی سنگی که بالای محراب ايستاده بود نگاه کرد. “عصرت بخير ای بلندقامت ،زشتو پليد” مايکلا قهقهه زد “من تو بد دردسر افتادم ،به پسرهام گفته بودم قبل از تاريک شدن هوا بر مي گردم، تعجب کردم که نيومدن دنبالم” “گمونم اسپنک در انتظارته دختر بد” جسيکا خنديد “اميدوارم همينطور بشه، لعنتی اين کلکوريا خيلی سلطه گرن” مايکلا قهقهه زد کنجکاوم که حالا که دير کردم هم تنبيهم مي کنن” جسيکا کنجکاو بود که قبيله ی کلاژاک هم بخاطر دير کردن تنبيهش خواند کرد.
هنوز از کنار مجسمه عبور نکرده بودند که جسيکا متوجه شد، از زمانی که او و مايکلا را در محراب بسته و به آن شکل تصاحب کرده بودند تنها سه روز گذشته. ناگهان حس کرد که چيزی منفجر شده و وقتی درد در جمجمه اش پيچيد و درد تيره اش در تمام بدنش انعکاس يافت و در قسمت سنگی محراب افتاد و بطری در دستش با صدای محکمی شکست متوجه شد که چيزی به سرش اصابت کرده مايکلا جيغ کشيد گوش هايش زنگ مي زد دستانی اطرافش قرار گرفت و مجبورش کرد به بالا در آسمان سياهی بی ستاره و صورت شوکه شده ی مايکلا نگاه کند…