دانلود رمان عروس خانواده پندوریک از ویکتوریا هولت با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان راجب دختریست زیبا و حدودا نوزده ساله بنام فاول که در جزیره ای توریستی( کاپری ) با پدرش زندگی می کند و مادرش چند سالیست مرده. پدر فاول نقاش است و صاحب گالری نقاشی و اجناس آنتیک در آن جزیره که گاهی قمار می کند و بخاطر همین آنها وضع خوبی ندارند. غریبه ای بنام پتراک پندوریک به گالری انها می اید و کم کم مشتری می شود و چند مجسمه می خرد که باعث می شود…
بعد از صحبتی که با “راک”داشتم کاملاً احساس خوشحالی می کردم.هرگز خاطره غم انگیز مرگ پدرم را اینگونه به دست فراموشی نسپرده بودم.زندگی من در اینجا در خانه “پندوریک” جریان داشت.هرچند من یک تازه وارد بودم اما همه مرا به عنوان عضوی از خانواده پذیرفته بودند و “راک” آرامشی را به من می داد که تنها او قادر بود این آرامش را به من بدهد. پس از آن به زودی تصمیم گرفتم سری به همه اتاق ها بزنم و ببینم آیا می توانم چیزی را پیدا کنم که نیاز به تعمیر فوری دارد.
مطمئن بودم که این کار باید صورت گیرد زیرا ” چارلز”مشغول کارهای مزرعه بود و “مورونا” هم سرش به گلکاری گرم بود و “راک” هم که مسئولیت تمام املاک و مستغلات را داشت. تصمیم گرفتم از ضلع شرقی شروع کنم زیرا در این ضلع در حال حاضر کسی سکونت نداشت. یک روز پس از ناهار من به باغ چهار گوش رفتم. برای چند دقیقه کنار استخر روی نیمکت نشستم و بعد برخاستم و از طریق درِ ضلع شرقی وارد خانه شدم. در را که بستم شروع به فکر کردن درباره ی “باربارینا”کردم.
که این قسمت خانه را خیلی دوست داشت.مستقیماً به طبقه دوم که اتاق های او قرار داشتند رفتم.بی اختیار می خواستم برگردم اما به زودی این احساس ناگهانی را کنار گذاشتم زیرا من نباید به خاطر یک افسانه قدیمی ترس به خودم راه می دادم. وقتی به مقابل اتاق او رسیدم به سرعت دستگیره در را چرخاندم و وارد اتاق شدم. همه چیز سر جایش بود، درست دیدم. هنوز ویولن روی صندلی بود و نت های موسیقی روی چهار پایه بودند. «دبورا» مثل آنروز که اتاق را به اتفاق در را پشت سرم بستم…