دانلود رمان نفس گرگ از محبوب_ت با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
این روایت زندگی دختری به اسم نیلوِ که متوجه تغییرات عجیبی در خودش میشه و پسری به اسم سموئل که برای محافظت وارد زندگیش میشه…
احساس می کردم می خواد حرصم بده. برای همین منم دیگه بهش نگاه نکردم. بعد از تموم شدن تایم کلاس، زمان رو تنظیم کردم تا با خودش برم بیرون. تقریبا نصف کلاس خالی شده بود. کولم رو انداختم رو دوشم و دنبالش رفتم. انگار همه فهمیده بودن ما باهم سر و سری داریم و براشون عادی شده بودیم. دیگه با نگاه هاشون روی اعصابم نمی رفتن. باهاش هم قدم شدم که بدون این که نگاهش رو از رو به روش، کج کنه پرسید: کاری داری؟ سر کلاس اون چه حرفی بود که زدی؟ -بلاخره ایستاد…
بلاخره زل زد تو چشم هام. چیه عزیزم؟ تشنه ی محبتی؟ نه. حرفم رو جدی نزدم. محض این بود که اون کار بی مزت، برای من بد نشه. بهم گفت عزیزم؟ اولین بار بود این قدر لطیف خطابم می کرد… اون قدر برام لذت بخش بود که طعنه ی کلامش برام بی ارزش شد. اون قدر شیرین بود که طعم تلخ دوست نداشته شدن از سوی اون، برام کم رنگ بشه. عوض شده بودم. عوضم کرده بود. ولی همچنان سعی داشتم حتی برای خودم هم، تظاهر کنم که توجه خاصی روی اون ندارم. ادامه ی حرف هاش تیر خلاصی رو زد…
در غیر این صورت، تو نه تنها دوست داشتنی نیستی، بلکه منفور، لوس و از خود راضی ای. اگه محافظت نبودم، حتی یک لحظه هم تحملت نمی کردم. اون لحظه نفهمیدم چرا قلبم آتیش گرفت… سوخت. محبت و شیطنت نو شکفته ای که در حال رشد و نمو بودن، پژمرده شدن. نگاهم خاموش شد. زهر خندی روی لبم شکل گرفت. یکی از ابروهام بالا رفت. از من متنفری؟ به نظرت شوکه شدم؟ من دوست داشته نمی شم. می خواستم اگر حرفت، واقعا راست بوده، بهت ارزش بدم و معطلت نکنم. چون من نه می خوام دوست داشته بشم…