دانلود رمان نیمه شب اتفاق افتاد از عسل طاهری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سها دختری که همیشه سرسخت بوده و با مشکلات زندگیش مبارزه کرده تا زندگی بهتری برای خودش و خواهرش بسازه. یک شب شوم سها شاهد اتفاقی میشه که باعث میشه سرنوشتش به کلی تغییر پیدا کنه و…
وقتی چشمام باز کردم اول متوجه زمین و مکان نبودم. نمی دونستم کجام و چه اتفاقی برام افتاده. اما بعد مدتی همه چی یادم اومد. هنوزم توی اتاق روی تخت بودم. یعنی چند ساعته همین جوری بی هوشم! هیچکس توی اتاق نبود. خواستم از جام بلند بشم که متوجه سرمی که توی دست چپم بود شدم. از تاریکی هوا متوجه شدم که شب شده. _کسی اون بیرون نیست!!! ناگهان در باز شد و دنیل اومد داخل.
_به هوش اومدی! _نه الان روحمه. به سمتم اومد و آروم سرم از توی دستم در آورد و پنبه ای روش گذاشت و فشار داد. با تعجب گفتم: مگه تو دکتری! _یه چیزایی بلدم. _بهت نمیاد. اخمی کرد و گفت: بهم پس چی میاد! توی دلم گفتم اینکه به روانی زنجیره ای. اما برخلاف حرفی که توی دلم زدم گفتم: نمی دونم. چسبی روی پنبه زد و گفت: بخواب. _نمی تونم. _چرا؟ _حالم بده. _خوب میشی فقط بگیر بخواب.
_تقصیر تو که الان من به این روز افتادم. عرق روی پیشونیم پاک کردم و گفتم: اثر اون مرفین لعنتی. خیلی محکم گفت: بخواب. و بعد سرم به دست گرفت و از اتاق خارج شد. هر چه قدر وول زدم نمی دونم چرا خوابم نمی برد. احساس می کردم یه چیزی کم دارم. حالم خوب نبود. فکر کنم نیاز به مرفین داشتم. چنگی به متکا زدم و محکم پرتش کردم سینه دیوار. فکر کنم توی سرم مسکن ریخته بود چون کم کم اثر کرد و خوابم برد..