دانلود رمان زنی که مردش را گم کرد از صادق هدایت با فرمت های pdf، اندروید، آیفون و جاوا نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شخصیت اصلی رمان صوتی زنی که مردش را گم کرد ، زرین کلاه است. به دنیا آمدن زرین کلاه دختر بد اقبال و شخصیت اصلی این داستان، مصادف با مرگ پدرش بوده است و این حادثه ناگوار کینه او را به دل مادرش انداخته و دل مکدر مادر، همواره او را مورد لعن و نفرین قرار داده است. برای این دختر جوان که همیشه محروم از مهر و محبت بوده است؛ همین که “گلببوی مازندرانی” برایش تصنیفی بخواند و او را بخنداند کافی است که یک دل نه صد دل عاشقش گردد و او را چون شاهزاده ای سوار بر اسب سفید ببیند و رؤیای زندگی با او در سرش بیافتد.
صبح زود در ایستگاه قلهک آژان قد کوتاه صورت سرخی به شوفر اتومبیلی که آنجا ایستاده بود زن بچه بغلی را نشان داد و گفت: «این زن میخواسته برود مازندران اینجا آمده، او را به شهر برسانید ثواب دارد.»
آن زن بیتأمل وارد اتومبیل شد، گوشه چادر سیاه را به دندانش گرفته بود، یک بچه دو ساله در بغلش و دست دیگرش یک دستمال بسته سفید بود. رفت روی نشیمن چرمی نشست و بچهاش را که موی بور و قیافه نوبهای داشت روی زانویش نشاند، سه نفر نظامی و دو نفر زن که در اتومبیل بودند با بیاعتنایی به او نگاه کردند، ولی شوفر اصلاً برنگشت به او نگاه بکند. آژان آمد کنار پنجره اتومبیل و به آن زن گفت: «میروی مازندران چه بکنی؟»
-«شوهرم را پیدا بکنم.»
-«مگر شوهرت گم شده؟»
-«یکماه است مرا بیخرجی انداخته رفته.»
-«چه میدانی که آنجاست؟»
-«کلغلام رفیقش به من گفت.»
-«اگر مردت آنقدر باغیرت است از آنجا هم فرار میکند، حالا چقدر پول داری؟»
-«دو تومن و دو هزار.»
-«اسمت چیست؟»
-«زرینکلاه.»
-«کجایی هستی؟»
-«اهل الویز شهریارم.»
-«عوض اینکه میخواهی بروی شوهرت را پیدا کنی برو شهریار، حالا فصل انگور هم هست. برو پیش خویش و قومهایت انگور بخور. بیخود میروی مازندران، آنجا غریب گم میشوی، آن هم با این حواس جمع که داری!»