دانلود کتاب ارتیاب از بهار با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تافته ادیب اینترن ماه اول پزشکیست که به خاطر تهمت نامزدش متهم به بیعفتی شده و از خانواده و شهرش طرد میشود. به تهران میرود تا زندگی جدیدی را شروع کند، به خاطر مشکلات مالی مجبور میشود همخانهی سهند نریمان رزیدنت بیمارستان شود. سهند نریمان زخم خوردهی خاندان ادیب است و تافته از همه جا بیخبر است. همه چیز خوب به نظر میآید تا اینکه مهراب ادیب تافته را پیدا میکند و در تلاش است تا تافته را مجدد به زندگی مشترک برگرداند…
شناسنامه را از روی میز برمی دارم، انگشتم روی نوشتههای سیاه رنگ صفحهی آخر حرکت میکند، تاریخ جدایی، نُه ماه و ده روز بعد از عقد… صدای زن عمو میآید: -خدا رو شکر بالاخره راحت شدی مهراب جان. سرم را بلند میکنم، منتظرم کسی اعتراضی کند و هیچکس چیزی نمیگوید، بابا با آن کتو شلوار مشکی طوری آنجا نشسته که انگار سرافکنده ترین آدم روی زمین است، عمو اخم کرده و پا روی پا انداخته و زنعمو هم که خوشبختترین آدم دنیاست. که عروسش را دک کرده.
اصلا روسری قرمز با خطوط سرمهای پوشیده که بگوید شاد است. میخندم… بلند میخندم، همه متعجب نگاهم میکنند. مهراب از روی صندلی بلند میشود و به سمتم میآید، دهانش را نمیدانم برای چه باز میکند که در نهایت کشیدهی من روی صورتش ساکتش میکند. بابا به یکباره از جا می جهد و عمو به نام میخواندم، نگاهم در چهاردیواری پرزرق و برق دفترخانه میچرخد و روی صورت مهراب مکث می کند نیشخندی میزنم. کت و شلوارش طوری شق و رق در تنش نشسته.
که انگار یک متظاهر عوضی نیست. قدمی به عقب برمیدارم و نگاهم را تا صورت زن عمو بالا میکشانم و میگویم: -آقاجون حالش تازه بد شده بود، رفته بودین خونهباغ، صبح جمعه بود، مهراب اومد دنبالم… مهراب بهت زده نگاهم میکند و نگاهم را می دوزم به زن عمو و ادامه میدهم: -روی تخت شما بود، پسرتون به من دست درازی کرد. نیشخندی میزنم: -گفتم عیب نداره، محرمیم… عیب نداره چند وقت دیگه قراره عروسی کنیم. زن عمو نیش میزند: -اینجور چیزا به پسر من نمی چسبه تافته جان…