دانلود کتاب اسطرلاب عشق از م.صالحی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان اسطرلاب عشق راجب انسانهاییست که تاوان اشتباهاتشان، آینده را برایشان به قهقهرا کشانده است. مردی که زندگیاش را برای عشقی اشتباه به دست باد سپرد، حالا خودش در گیر و بند زندانی افتاده که تنها با بخشش از آن خلاص میشود. عشق سیاهی که در پس اتفاقات سر باز میکند آنقدرها قوی به نظر نمیآید. اما نه تاریکی شب دائمیست و نه سردی زمستان!…
بعد از شام همگی توی پذیرایی دور هم نشسته بودند و جمیله داشت از کارهای حشمت برای داوود صحبت می کرد. – قبلا که روی کامیون کار می کرد غم و غصه ای نداشتیم، فکر نکنی خیلی وضعمون خوب بود ها؛ نه، اصلا اهل خرج کردن برای خونه و زندگی نبود. همه ی پولش رو خرج تفریح و خوشگذرونیش می کرد. یه بار میبرد اما یه هفته دنبال خوشگذرونیش بود.
یه تیپی میزد که بیا و ببین. یه بار یکی از دوستای بابک بهش گفته بود پدرت رو توی یه مهمونی آنچنانی بالاشهر دیدم با یه خانمه بود! این پسر وقتی اومد خونه مثل میرغضب بود. وقتی فهمیدم چی شده دو_سه روز کارم شده بود گریه و زاری. ولی دیگه خسته شدم و دیدم هر چقدر هم بگم و دعوا و مرافعه راه بندازم که بنا نیست درست بشه! برای همین بیخیالش شدم.
و گفتم بذار هر کاری دوست داره بکنه. چند وقت بعد فهمیدم با یه نفر رفته توی کار ساخت و ساز ساختمون های کوچیک. خونه مون رو فروخت و پولش رو ریخت توی این کار و رفیقش سرش کلاه گذاشت و فرار کرد. حشمت موند و طلبکارهایی که انداختنش زندان. داوود نگاهش به فنجان چایی اش بود و به حرف های جمیله گوش می کرد. سر بلند کرد و گفت: – زیاد که نمی اومد روستا…