دانلود کتاب بغض های خفته از آزاده میرزایی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
امیرحافظ پسری اصیل که عاشقانه سارا را دوست دارد اما درست شب عروسی پا روی همه تمایلاتی مردانهاش میگذارد و دست به تازه عروسش نمیزند…
با شروع دانشگاه ها بهانه جویی های بهزاد شروع شد. مدام از اینکه وقت برای ش کم می گذاشتم شکایت می کرد. گاه همانند بچه ها قهر می کرد و اما ویژگی های خوب زیادی داشت که یکی از آنها این بود که همیشه سعی در خوشحال کردن من داشت حتی با یک کادو ساده! روانشناسی را دوست داشتم؛ دوست نداشتم ذره ای از تمرکز در رشته ام را از دست بدم.
تصمیم گرفتم بعد از فارغ التصیلی ام یک دفتر مشاوره راه اندازی کنم. عصر آن روز که از دانشگاه بر می گشتم؛ بهزاد تماس گرفت: -سلام عزیزم. -سلام. -خوبی ؟ -آره. کارام داشتی؟ چند لحظه سکوت کرد بعد با لحن دوست داشتنی گفت: -نیم ساعت دیگه بریم بیرون؟ دلم می خواست ساعت های زیادی را با بهزاد بگذرانم؛ به علاوه ماشین دست سنا بود، پس سریع قبول کردم.
-باشه پس ساعت ۵ میدان ولیعصرم. بهزاد به محض دیدنم سریع از ماشین پیدا شد، و در ماشین را برایم باز کرد. زیادی خوش تیب شده بود؛ فهمیده بودم در شرکتی معتبری کار می کند! شاید به همین دلیل بود؛ خوش پوش تر شده بود! تیپش با آن کت و شلوار سرمه ای معرکه شده بود. من غرق در لذت می شدم وقتی که نگاه تحسین برانگیز مردم را می دیدم….