دانلود کتاب بهار سرد از علیرضا خواستار با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
جهاد ماهر، پسری مصریست که در عنفوان جوانی، اِقدام به ترور ناموفق یکی از افسران عالی رتبه ی کشور مصر میکند. حالا او پس از هشت سال اسارت در زندانهای دیکتاتور، آزاد شده و میخواهد شغلی برای خود دست و پا کند. در این میان، آشنایی جهاد با دختری به نام اسما، او را با گذشتهی خود پیوند میدهد، گذشتهای که اگرچه مدت هاست با آن دسته و پنجه نرم میکند و از آن کناره میگیرد اما حالا با وارد شدن اسما به زندگیاش، دوباره اوج میگیرد و فوران میکند!
روی دو چرخ ویلچر نشسته ام و نگاهم، عابرین پیاده ای را دنبال می کند که تند تند و بی قرار، مسیرشان را طی می کنند و فقط هرازگاهی به اندازه ی یک برخورد تنه به تنه فرصت مکث و عذرخواهی دارند! تکیه ام را به پشت ی صندلی می دهم و پرنده ی خیالم به گذشته ای نه چندان دور پرواز می کند، یادم نمی آید آخرین باری که می توانستم راه بروم کی و کجا بود؟ اصلا مهم نیست.
مهم این است که دیگر این ولیچر و چرخ ها، جای پاهایم را گرفته است، یا نه بهتر است بگویم: حالا این ویلچر عضوی از بدن من شده است! تقریبا هر روز به این میدان می آیم و هر روز باید باستیل را ببینم نمی دانم چرا؟ شاید چون پاریس و قاهره شهرهای خواهر هستند. نه این نمی تواند دلیل خوبی باشد، شاید بخاطر اینکه باستیل می دانست که همه چیز از آنجا شروع شد.
لب هایم را کج و کوله می کنم و هورتی قهوه ام را بالا می کشم، نه این هم نمی شود! پس چه؟ باستیل مادر من است، آهان این می شود! آری باستیل مادر من و امثال منی است که سال های سال طعم شکنجه و انفرادی را چشیده اند! از این تعبیر خودم راضی می شوم و لبخند رضایت روی لب هایم می نشیند. دوباره نگاهم را کج می کنم و این بار به نیمکت رو به رو و دختر جوانی خیره می شوم که…