دانلود کتاب فردا به جهنم خواهم رفت از راز_س با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
لیدا قاتل مَهدی شوهرشه اما نه قتلی که کسی بتونه بهش نسبت بده هیچکس هیچ کجای دنیا نمیدونه این یه رازه بین لیدا و خدا که بعد از نه سال زندگی مشترک اتفاق افتاده هیچکس حتی فکر هم نمی تونه بکنه که لیدا قاتل باشه به جز فولاد… فولادی که باور داره مَهدی هیچ مشکلی نداشته که بمیره جز اینکه این مرگ تقصیر لیدا باشه و بخاطر این قضیه هم تصمیم نداره به لیدا برای زندگی که تلاش میکنه بدست بیاره آسون بگیره…
-وقتی هدفت برات مهم باشه میگی گور بابای ترس. اینطور نیست لیدا خانم؟ به تندی سر برداشتم. این مردک چرا از خانه و زندگیام گورش را گم نمیکرد؟ قصد نداشت تنش را بردارد و بزند به چاک؟ بر و بر نگاهش کردم. مستقیم اشاره کرده بود.ترس؟ ترس از کاری که کردهام؟ ترس خلاص شدن از مردی که امشب در گور به سر میبرد. تیشرت مهیار را روی تنش پایین کشیده و به تندی بلند شدم.
نگاهم را به ساعت روی دیوار کشاندم… به ده نزدیک میشد. چرا بار سفر نمی بستند؟ چرا تنهایم نمیگذاشتند. روزهای بدم را پشت سر میگذاشتم و به زندگی شیرین و دوست داشتنی لبخند میزدم. چرخی دور خودم زدم. پتوهای پهن شده روی زمین را جمع کرده و بلندشان کردم. محمد برخاست:- بزار من بردارم زن داداش… سرم را عقب کشیدم:- نیاز نیست آقا محمد. شما ببین ندا جون داشت وسایل جمع میکرد.
گفت میخواد بره دنبال سوین. محمد با نگاهی به اطراف به راه افتاد و صدایش را بلند کرد:- مامان… ندا… آماده این بریم؟ با خوشحالی لبهایم را بهم فشردم و پتوها را روی دوش انداختم که دستی سنگینیشان را از روی دوشم برداشت. به تندی سر برداشتم و چشم دوختم به نگاه مردی که بر و بر تماشایم میکرد. آب دهانم را قورت دادم. چرا گم نمیشد. به سرعت گفتم: – نیازی نیست. مزاحم شما شدیم به اندازه کافی…