دانلود کتاب حریر و آتش از مسیحه زادخو با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
– فرار نمیکنم. نگاهش بهم بود و گفت: -چرا اساسی فکر نمیکنی ؟ -چکار کنم ؟ شکایت کنم ؟ نوچ… این راهش نیست شکایت کنم نهایتا ازش یه امضا میگیرن که اذیتم نکنه اما تاثیری نداره بازم همین آش و کاسه بابامه میشناسمش تا منو عروس نکنه ول کن نیست لب تر کرد و گفت : – چیزای جدید میشنوم. کامل چرخیدم نفسمو بیرون دادم به پشتی مبل تکیه دادم و گفتم…
صدای خش خش کلید بود که سرمو برداشتم نگاش کردم و مامان مشغول باز کردن قفل در انباری شد چنان ذوق زده شدم که گفتم: -اگه خدا بخواد کمال رضایت داد در رو باز کرد وگفت: -نه. در باز شد تازه نفس کشیدم. از در اومدم بیرون چشام به نور درست عادت نداشت ساندویچ نصفه دستم بود که مامان با نفس نفس گفت: -بابات نیست. گازی به ساندویچی زدم و همزمان با دهن پر گفتم:
-وای خدا شکر. بی خودی دلتو صابون نزن. لقمه پرید تو گلوم به سرفه افتادم که اومد کنارم شد و با مشت چند بار زد به کمرم گلوم با بدبختی صاف شد که مامان گفت: بیا تو این مشما شناسنامتو کارت ملی و یه گوشی کوچیک برات گرفتم. هاج و واج به مامان نگاه می کردم بابام گوشیمو ازم گرفته بود نمیدونستم منظورش چیه که ادامه داد: -اینجا بمونی عاقبتت همینه که بابات برات در نظر گرفته.
لقمه ام تو دهنم ماسید و دهنم دیگه تکون نمی خورد که چیزی بگم زبونم قفل شده بود لقمه تو دهنمو موند همین طور ماتم برده بود به مامان که گفت: -تا نیستن زود از اینجا برو… نمی دونستم چکار کنم چی می گفت اصلا؟ مامان! که ادامه: -جایی برو دست بابات بهت نرسه برات پول هم گذاشتم زیاده مراقب باش گم نشن کارت عابر بانک خودتم هست به سختی صبح تونستم از گاوصندوق بابت برشون دارم…