دانلود کتاب فوتبالیست عاشق از ساجده سوزنچی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان درباره ی فرهاد دروازبان محبوب و دوست داشتنی و مشکلات زندگی شخصیش…
فرهاد سری تکون داد و رفت توی رختکن… اولین کار این بود که بره سر گوشی موبایلش… بیخیال همه ی پیام ها رفت روی اسم مرسده… فقط یه پیام اومده، مرسده: سلام عزیزم میدونم با قهرمانی دیگه خستگی معنی نداره برات… قربونت برم که انقدر بیستی… عالی بودی عالی… فرهاد بی اراده جوابشو داد… فرهاد: سلام مرسی… و به همین پیام بسنده کرد… همه ی بچه ها باید آماده میشدن تا با اتوبوس برن باشگاه.
و از اونجا برن خونه… نه حوصله ی عوض کردن لباساشو داشت نه هیچ کاره دیگه ای… وسیله هاش که توی کوله بودو برداشت و نشست روی صندلی.. دوباره پیام اومد از طرف مرسده: میری خونه؟؟ فرهاد جواب داد: آره… مرسده: منم میرم خونه پس …. فرهاد: برو… سرشو تکیه زد به دیوار و چشماشو بست… باز بدون اینکه بخواد یاد مرسده افتاد… مرسده ای که خودش نمی دونست حسش چیه نسبت بهش…
خسته شده بود… خیلی خیلی زیاد… حالش بد بود … نمی دونست باید چیکار کنه با زندگیش… این حسه داشت میکشتش… دوگانگی داشت میکشتش… یه روز می خواست دست به سرش کنه و یه روز نمی تونست… نه که نتونه… توانایی شکستن دل نداشتن… به قدری دل رحم بود که حالا دلش نمیومد بشکنه دل کسیو که دوساله باهاشه … خوب یادش بود که قرار دارن باهم… اینکه هر وقت فرهاد اراده کنه رابطه تمومه، ولی…