دانلود کتاب نایف از الهه محمدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
راشا بوکسوری حرفهایست و به آبزیان خصوصا ماهیها علاقهی فراوانی دارد. بیشتر از جذابیت ظاهری، شخصیت دلچسب اوست که اطرافیان را جذبش میکند. علیرغم رشتهی ورزشی خشک و خشنش، روحیهای حساس و شکننده دارد و همیشه ترسی مبهم همراهش است. قصه از جایی شروع میشود که نیلوفر نامی وارد زندگیش میشود، توجهاش را برمیانگیزد و گُمش میکند. درست جایی که لبهی پرتگاه ایستاده، نیلوفر برمیگردد اما با قصهی خودش…
بعد از اتمام برنامه های مسابقات، راشا در مشايعت دوستان و مربيان خاصش، به باشگاه خصوصی رهسپار شدند. راشا اشتياقی وصف نشدنی در باشگاه انداخته بود. به بهانه ی او، جوانان ساعاتی زدند و رقصيدند و هياهو کردند. تنها کسی که آرام بينشان نشسته بود، خود راشا! انگار نه انگار ظرف چند ماه آينده مهمان مسابقات المپيک است. خونسردی اش هميشه مثال زدنی بود.
فقط هراز گاهی نگاهی به جمعيت می انداخت و لبخند می زد. بالاخره عده ای از بچه ها به سرکردگی آرشام پيش آمده و او را وسط کشيدند. کمی که بينشان تقلا کرد، دست آرشام روی لبش خورد و دوباره به سوزش افتاد. همان باعث شد سمت آيينه ای برود. شکاف عميق روی لبش مانند دهان ماهی باز بود و کمی از گوشتش ديده مي شد؛ -عين دهن ماهی وا شده. با شنيدن صدای آرشام به پشت سر برگشت؛
-جون، ماهی! -فيلت ياد هندوستون نکنه. فکر کنم بايد بخيه ش کنی. يارو زده لبتو ترکونده. راشا دو طرف لبش را پايين کشيد: -درست می شه. -بی خيال نشو داداش من. مامان اينجور ببينتت افقی و عمودي پس رفته. راشا خنديد! لبش که باز شد خون بيرون زد. آرشام ابروهايش را درهم کشيد وگفت: -ببند نيشتو. اوه اوه ،چی شده! راشا دستمال را از دست آرشام گرفت و مقابل آيينه ايستاد…