دانلود کتاب نفوذ دو ناشناس از زهرا سادات با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
واسه بسیاری از انسان ها مهم که به هدف و ارزوشون برسن… به طوری که این رویاها یا ارزو ها گاها موجب گذشتن از خیلی چیزا و حتی خانواده رو به دنبال داره، دختری از جنس شب به اسم رستا هیچ چیز و هیچ کس نمی تواند سد راهم شود حتی چشمان وحشی مشکی تو سعی نکن با کمند چشمانت اسیرم کنی کمند چشمانت نه تنها مرا اسیر نمی کند بلکه حس شیرین انتقام را برایم لذت بخش تر می کند…
دستمو از رو چشمام برداشتم چیزی که میدیدم غیر قابل باور بود تموم دختر پسرای فامیل همراه دوستای صمیمیم زهرا و محدثه که با هم دیگه زمزمه می کردن تولدت مبارک تولدت مبارک.. از شدت خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم با چشمایی که از خوشحالی برق میزد به رهام نگاه کردمو با نگاهم ازش تشکرد کردم… یه فضای خوشگل که تو کوه درست کرده بودن یه جورایی رستوران بود دور میز جمع شدیم.
کیک شکلاتی بزرگ که به سلیقه ی رهام بود که با کاکائو روش نوشته بود رستای عزیزم تولدت مبارک به کلی یادم رفته بود امروز تولدمه… بعد از بریدن وخوردن کیک. نوبت رسید تا کادوهارو باز کنیم… کادوی رایان یه ساعت خوشگل بود با اینکه ١٠سالش بود ولی به خوبی از سلیقه ی خواهرش اطلاع داشت… کنارش رفتم گونشو بوسیدمو گفتم: _مرسی داداش کوچولو لبخندی زد که چاله ی گونش نمایان شد
وگفت؛ قابلتو نداره اجی. بهراد و بهزاد که پسر عموهای دوقلوم بودن یه نیم ست طلا سفید که خیلی خوشگل بودن واسم هدیه اورده بودن ازشون تشکر کردم همه ی کادو ها باز شده بودن به جز کادوی رهام که بهزاد گفت؛ رهام پس کادوی تو کجاس؟ رهام؛ کادوی من بیرون. _بیرون؟! رهام؛ اره بریم بیرون تا نشونت بدم همه از رستوران اومدیم بیرون ولی چیزی به جز موتور رهام بیرون نبود….