دانلود کتاب همزاد مرگ از fatemeh94 با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان دختریه که دزده و کیف پسری رو میدزده، اتفاقایی باعث میشه پدر همین پسره دختر رو به کارگاهش بیاره تا اینکه پسر بزرگ این پدر عاشق دختره میشه و… اتفاقاتی که برای این دختر میفته غم انگیز و گریه آوره…
به حیاط قدم گذاشت و زیپ کاپشن بادی اش را تا زیر گلو بالا کشید. سوز آذرماه در آن گرگ و میش اول صبح غوغا می کرد. باید یک شال گردن برای زمستانش می خرید. حوصله ی سرماخوردگی و کنج خانه افتادن را نداشت. سراغ موتورش که به درخت زنجیر کرده بود رفت. با کمترین سر و صدا زنجیر را باز کرد و همانطور خاموش آن را تا سر کوچه خرکش کرد. همسایه ها به اکرم، صاحبخانه اش،
شکایت کرده بودند که سرصبح و آخر شب ما از صدای لکنته ی این مستاجرت آسایش نداریم! همین شد که هر صبح مجبوری موتور را سرکوچه استارت می زد و اگر دیر وقت برمی گشت هم موتور خاموش را با خودش می کشاند. اکرم به خاطر همان یک وجب جای پارک گوشه ی حیاط هم سرش منت می گذاشت، گزگ بیشتری نمی خواست به دستش بدهد.بعد از چندبار هندل زدن بالاخره موتور راه افتاد.
مقصدش بانکی در یکی از محله های بالاشهر بود. از چندوقت پیش آنجا را زیر نظر گرفته بود و خیابان های اطرافش را حالا مثل کف دست می شناخت. نزدیکی بانک در جایی که اشراف کاملی به در خروجی داشت به کمین نشست و منتظر سوژه ی مناسبی شد.رفتار شناس خوبی بود و باید می بود وگرنه روزگارش نمی گذشت. هیچ کدام آن ها صید دندان گیری نبودند….