دانلود کتاب اجباری شیرین برای عاشقی از زهرا.ق با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تبسم نوهی نژادخان رادمهر طی یک اتفاق و طبق رسمی قدیمی، محکوم به زندگی با مردی میشود که معنایی از زندگی نمیداند. اما با پا گذاشتن تبسم به قلمروی پادشاهی این مرد باعث روشنا بخشی عمارت سرد و تاریکش میشود…
با آیدا راه افتادیم سمت آپارتمان آرمان. همسر گرامیش که دل آرام خانوم باشه، بعد از یک ماه سفر داره به خونش برمی گرده. درست سالگرد ازدواجشون هم مصادف میشه با برگشتن دلی، من و آیدا هم مأموریت داشتیم فضاسازی کنیم و خونه رو برای جشن رومانتیک دونفرشون تزئین کنیم. بعد از نیم ساعت به آپارتمان مورد نظر رسیدیم. ماشین رو که تو پارکینگ پارک کردیم، به طرف واحد آرمان حرکت کردیم. آیدا کلید انداخت و وارد خونه شدیم.
بعد از گذشتن از راه روی ورودی به سالن رسیدیم، خوبه حداقل آرمان مثل مردای دیگه نبود که اگه یه مدت زن خونه نباشه، خونه به طویله تبدیل بشه. رو یکی از مبل های سالن ولو شدم و با گوشیم ور رفتم. آیدا هم اومد کنارم نشست. تلوزیون رو روشن کرد و شروع کرد به بالا و پایین کردن کانال ها. -هوی، تبسم. -هوی خودتی بیتربیت، بنال؟ -خب ما الان باید چیکار کنیم اینجا؟ -هیچی اومدیم نگاهی در و دیوار کنیم. -زهرمار، بیمزه. -خب اومدی اینجا چیکار دیگه؟
اومدی بادکنک باد کنی بچسبونی به دیوارها، شمع روشن کنی، روبان بچسبونی، کیک لاکچری بپزی، بگم هنوز؟؟ -آها، اون وقت جنابعالی شلغمی؟؟ -نه دیگه، نصف بیشتر کار گردن منه. -رو چه حسابی؟ -از اون جایی که از ذهن پر از ایده و خلاقی برخوردارم، من ایده میدم و شما ایده های بنده رو اجرا میکنی. -نخوری زمین یه وقت با این سرعت، خانم خالق، فکر اینکه بخوای از زیر کار در بری رو از اون کله پوکت بنداز بیرون. محاله بزارم همه کارا رو بندازی گردن من و خودتم مثله بز بشینی…